نگاهی به رمان « استالین خوب» رمان روسی- دکتر حسن اکبری بیرق
نگاهی به رمان
استالین خوب
و بازتاب مسائل دوران شوروی در رمان امروز روسیه
حسن اکبری بیرق
۱٫ مقدمه
در طول تاریخ حکومتهایی که روی کار آمدهاند، همواره تأثیرات بیشماری بر جامعه و زندگی مردم داشتهاند، هنر و ادبیات نيز از اين قاعده مستثني نبودهاند و این حکومتها بر تمام شاخههای هنر و ادبیات همچون داستان و رمان تأثيرگذار بودهاند.
سیطره ایدئولوژی چپ در روسيه شوروی در دوره استالين و ادوار بعدی تا فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی سبب گردید آثار پرشماری در حوزه ادبیات داستانی و رمان پدیدار شود که برخی از آنها به زبان فارسی ترجمه و منتشر شدهاند.
یکی از تأثیرگذارترین و مشهورترین رمانها که پس از فروپاشوی شوری منتشر شد رمان استالین خوب اثر ویکتور ارافیف میباشد. ارافیف که فرزند یک دیپلمات کمونیست در دوره شوری سابق بوده، تلاش کرده است که تجربههای عینی خود را از دوره سیطره کمونیسم در روسیه، همچنین حاکمیت ایدئولوژی مارکسیسم بر زندگی مردم روسیه در ژانر اتوبیوگرافی، به تصویر بکشد و روایتی دقیق از سایه سنگین ایدئولوژی اندیشی بر نهاد خانواده را در آن عصر، با نگاهی روانشناختی و جامعهشناختی ترسیم کند.
۲٫ ایدئولوژی چپ
ایدئولوژی اصطلاحی است که در تعاریف و معانی مختلف مطرح میشود. برخی از صاحبنظران که از لحاظ فکری تا حدودی به مارکسیسم گرایش دارند، مفهوم ایدئولوژی را در بافت سیاست و قدرت بررسی کردهاند (آسیایی، ۱۳۸۳: ۱۷۲-۱۷۱). اما برخی دیگر از صاحبنظران معنای سیاسی ایدئولوژی را کمتر در نظر میگیرند و آن را مجموعهای از افکار و اعتقادات برمیشمارند که اصول افراد و گروههای خاص و نیز رابطه آنها با جهان اطرافشان را مشخص میسازد. (کالزادا پرز، ۲۰۰۳ ، نقل شده در آسیایی، ۱۳۸۳: ۱۷۲)
ایدئولوژی در مفهوم سیاسی آن در دو جبهه چپ و راست تعریف میشود و ممکن است یک فرد یا گروه خاص در مورد یک موضوع جبههگیری چپ و در مورد موضوعی دیگر جبههگیری راست داشته باشد؛ و همچنین برخی از جبههگیریها نیز ممکن است با هم همپوشانی داشته باشند و بسته به ایدئولوژی، چپ یا راست تلقی شوند.
ریشۀ اصطلاحات راست و چپ به انقلاب فرانسه برمیگردد و به محل نشستن اعضای پارلمان اشاره دارد؛ کسانی که در سمت راست مینشستند از حفظ نهادهای پادشاهی، آریستوکراسی و مذهب رسمی حمایت میکردند.
همچنین در تعریف دو جبهه سیاسی راست و چپ، جناح چپ را با تأکید بر ایدههایی مانند آزادی، برابری، برادری، حقوق، پیشرفت، اصلاحات و انترناسیونالیسم و جناح راست را با تأکید بر مفاهیمی چون اقتدار، سلسله مراتب، نظم، وظیفه، سنت، واکنش و ملی گرایی معرفی میکنند.
با توجه به موضوع مقاله پیشرو از مطرح کردن مفاهیم مربوط به جناح راست خودداری میشود و بیشتر به جناح چپ پرداخته میشود.
چپ یا چپگرایی در ادبیات سیاسی، به مواضعی گفته میشود که خواهان تغییرات تدریجی یا رادیکال در جهت ایجاد برابری در توزیع ثروت و قدرت هستند. چپ در ادبیات سیاسی معاصر غرب معمولاً به معنی سوسیال لیبرال یا سوسیالیست به کار میرود و در برابر راست قرار میگیرد. ریشه این اصطلاح به انقلاب فرانسه بازمیگردد؛ کسانی که در سمت چپ پارلمان مینشستند، مخالف سلسله مراتب سنتی قدرت بودند و از اصلاحات رادیکال پشتیبانی میکردند.
گروههای چپگرا خواستار برابری افراد در حقوق سیاسی و حقوق اقتصادی و طرفدار دخالت دولت در امور اقتصادی به نفع عموم مردم هستند. ازنظر چپگرایان قدرت و منافع باید بهطور مساوی میان مردم تقسیم شود. بهطور مثال طرفداری از عدالت اقتصادی، برابری، تأکید بر انترناسیونالیسم ضد استعماری و مبارزه با سودجویی سرمایهداری از ویژگیهای چپ است؛ بنابراین نظامهای کمونیستی و نظامهای سوسیالدموکراسی اسکاندیناوی چپی هستند. گروههای چپ، باورمند به مسئولیت دولت در تأمین رفاه مردم، برابری و نفی امتیازات طبقاتی و اشرافی و عدالت اجتماعی و طرفداری از تودههای محروم هستند. همچنین حکومت بر پایه سنت را برنمیتابند؛ بنابراین عنوان چپ به گروه کثیری از کمونیستها و سوسیالیستها و نیز احزاب گوناگون از حزب کمونیست مائو در چین گرفته تا حزب سوسیالدمکرات جمهوری فدرال آلمان داده شده است.
۳٫ مارکسیسم و کمونیسم در دوران شوروی سابق
حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی نامی بود که بازماندگان جناح بلشویک حزب سوسیال دموکرات کارگری روسیه از ۱۹۵۲ تا ۱۹۹۱ بر خود اطلاق میکرد. اما واژه «حزب کمونیست» از سال ۱۹۱۸ که بلشویکها نام خود را «حزب کمونیست تمام روسیه (بلشویکها)» نامگذاری کردند در ترکیب اسم این حزب بود. در ۱۹۲۵ این حزب نام خود را به «حزب کمونیست تمام اتحادیه (بلشویکها)» تغییر داد و بالاخره در ۱۹۵۲ نام حزب «کمونیست اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی» برگزیده شد.
پس از گشایش انترناسیونال سوم یا کمینترن در ۱۹۱۹، اصل سانترالیسم دموکراتیک که از تئوری مارکسیسم-لنینیسم ناشی میشد و در این حزب حاکم بود بر سایر اعضای کمینترن نیز حاکم شد و بر مبنای آن احزاب کمونیست مشابه در سراسر جهان تشکیل شدند.
۳-۱٫ ساختار تشکیلاتی
نهاد منسوبکننده حزب کمونیست، کنگره حزب بود که ابتدای هر سال جلسه داشت اما بعدها و بهخصوص در زمان استالین این جلسات کمتر برگزار شد. کنگره حزب کمیته مرکزی را انتخاب میکرد و کمیته مرکزی دفتر سیاسی را انتخاب میکرد. در زمان استالین قدرتمندترین پست در حزب دبیرکل حزب کمونیست اتحاد شوروی بود که توسط دفتر سیاسی انتخاب میشد. در سال ۱۹۵۲ عنوان دبیرکل به دبیر اول و دفتر سیاسی به هیئت رئیسه تغییر نام داد اما در سال ۱۹۶۶ برژنف نامها را به صورت نخست برگرداند.
از نظر تئوری قدرت اصلی حزب را کنگره حزب داشت اما در عمل و بهخصوص پس از درگذشت ولادیمیر لنین قدرت به دست دبیرکل افتاد. در سطوح پایینتر هرم سازمانی توسط کمیتههای حزبی (پارتکومها) مدیریت میشد. صدر هر پارتکوم «دبیر پارتکوم» بود که توسط اعضا انتخاب میشد. در مراحل بالاتر کمیتهها به همین ترتیب نامگذاری میشدند. در سطح رایونها، رایکوم، در سطح ابلاست، اوبکوم، و در سطح شهرها گورکوم و بدین ترتیب.
پایینترین سطح هر حزب سلول حزبی بود. رهبری هر سلول «دفتر حزب» نامیده میشد. دفتر حزب (پارتبورو) توسط دبیرخانه دفتر که انتخابی بود ریاست میشد.
دفتر سیاسی، اعضای کامل یا نامزد (بدون حق رای) داشت و اندازه آن در دورههای مختلف متفاوت بود. اما معمولاً از ۱۴ عضو کامل و هشت عضو نامزد تشکیل میشد. گرچه دفترسیاسی صدر رسمی نداشت اما دبیرکل حزب (که معمولاً صدر کمیته مرکزی نیز بود) همیشه نقش اصلی در دفتر سیاسی را نیز داشت. عملاً قدرتمندترین اعضای دفتر سیاسی آنانی بودند که در ضمن عضو دبیرخانه کمیته مرکزی حزب نیز بودند و دبیرکل حزب نیز قویترین عضو دفترسیاسی بهشمار میآمد. اگر کسی تنها در یکی از این دو نهاد عضو بود از نفوذ چندانی برخوردار نبود. در تاریخ اکثر اعضای دفتر سیاسی مرد بودهاند و به ندرت زنی عضو این نهاد بودهاست.
۴٫ تأثیر کمونیسم بر لایههای زیرین اجتماع
براساس کتاب زندگی خصوصی خانوادهها در شوروی از مورخ بریتانیایی اورلاندو فایجیز میتوان تصویری غمانگیز از زندگی روزمره خانوادهها در روسیه استالینی، برپایه صدها سند شامل نامه، عکس، یادداشت روزانه، خاطره، تاریخ شفاهی، و اشخاصی که باصطلاح خودشان سند هستند، بدست داد.
داستان فایجیز با رعایت ترتیب زمانی از سال ۱۹۱۷ تا سال ۲۰۰۶ پیش میرود و به سالهای سلطه استالین از حدود سال ۱۹۲۸ تا زمان مرگش در سال ۱۹۵۳، و سه سال بعد از آن تا زمان «سخنرانی مخفی» خروشچف (۱۹۵۶) میپردازد. بعد از انقلاب اکتبر، بلشویکهای لنین نسلی از کودکان را – که فایجیز آنها را «کودکان ۱۹۱۷» مینامد با روحیه کمونیسم پرورش دادند تا حزب را جایگزین خانواده کنند و یک «شخصیت جمعی» شکل دهند(ص۴). آنها کوشیدند تا جامعهای بدون خانواده بسازند، که به عنوان یکی از نهادهای سرکوب بورژوازی کنار گذاشته شد. به تدریج حوزه خصوصی فروپاشید و شکلهای جمعی زندگی و یک «نظام نظارت و انتقاد متقابل» یا خود-انضباطی جای آن را گرفت (ص۳۵). در حالی که برخی از مردم بر سبک زندگی و تفکر روستایی و بورژوازی سنتی خود غلبه کردند، برخی دیگر زندگی دوگانه داشتند، در ظاهر مطابق خواستههای حزب زندگی میکردند، و در خفی ارزشها و عقاید قدیمی خود را حفظ میکردند. گرچه برای زندگی در روسیه پچپچ کردن چیز تازهای نبود، پچپچ به شکلی از ارتباط – برای بقا یا خیانت- وارد جامعه شد.
سالهای ۱۹۳۰-۱۹۲۸ شاهد اشتراکیسازی گسترده کشاورزی بود. این واقعه «شکست بزرگ» یا «[به علت] تخریب نوعی از زندگی که در طول قرن ها شکل گرفته بود، نقطه عطف عظیمی در تاریخ شوروی»، بود (ص۸۱). فایجیز در روایتهای پیاپی به طور مستندنشان میدهد چگونه حرص و حسد، روستائیان سرمست پیروزی و پسران نوجوان را به گروه کومسومول (سازمان جوانان حزب کمونیست) ملحق ساخت، و دهقانان «ثروتمند» روستایی را که شاید تنها دارایی اشان یک تخت خواب بود، «کولاک» نامیدند. سپس کولاکها را به اردوگاههای کار اجباری یا به دیگر شهرها فرستاندند. اسناد خصوصی تجربیات کولاکها و همانگیزه تقبیحکنندگان را نشان میدهند. با این همه، این دیدگاه متوازن که البته مشخصه کل کتاب و یکی از نقاط قوت متعددکتاب است، به تحلیل وقایع از منظر همه افراد درگیر میپردازد و در عین حال آشکارا با قربانیان کمونیسم شوروی همدردی میکند.
بسیاری از فرزندان کولاک، نظیر فرزندان بورژواها و نجیبزادگان، اصالت اجتماعی و «زندگینامه فاسد» خود را پنهان کرده و کوشیدند تا شهروند خوب شوروی و عضو خوب حزب باشند. اغلب آنها «در نهایت استالینیستهای سرسخت شدند»(ص۱۴۳). در دهه ۱۹۳۰، سیاستهای دولت اشتیاق جمعی آنها را از بین برد و در عوض به سمت ایجاد یک جامعه بسیار منظم و سلسله مراتبی حرکت کرد که در آن محرومیت مادی با از دست دادن کامل حریم خصوصی و پیدایش یک ترس همیشگی از خیانت، اتهام و بازداشت همراه شد. گرچه این تصویر جامعه استالینی بسیار غمانگیز است با این حال فایجیز جنبههای دیگر آن را نیز نشان میدهد و براساس خاطرات روزانه، نامهها و تاریخهای شفاهی توضیح میدهد که با این همه کودکان، دوران کودکی شادی داشتند و اعضای حزب تا حدّی به حزب ایمان داشتند که حتی دستگیری خودشان را به عنوان یک فداکاری لازم برای اهداف بزرگتر قلمداد میکردند.
جامعه استالینی جایی برای نهاد انسانیت باقی نگذاشت، و سپس تنها ابتداییترین شکل بقای فیزیکی، فرصتطلبی، فریبکاری، خیانت، و اتهام به جا ماند و حتی شجاعت خطرپذیری برای کمک و نجات دیگران نیز از میان رفت.
سالهای «ترس بزرگ» (۸-۱۹۳۷) سالهای دستگیری حداقل ۳/۱ میلیون نفر «به جرم جنایت علیه کشور» بود. وحشت بزرگ، در تاریخ شوروی به عنوان دورانی شناخته می شود که «یک سیاست حساب شده برای کشتار جمعی» حاکم بود (ص۲۳۴). بلشویکها به جای آزار و اذیت کولاکها و دیگر افرادی که «زندگینامه فاسد» داشتند، متوجه خودشان شدند. احتمال دستگیری در سطوح بالای سلسله مراتب حزب بیشتر بود. از آنجایی که دستگیریها تصادفی به نظر میرسید (و اغلب نیز چنین بود)، همه با ترس دستگیری خود زندگی میکردند. تجربیات شخصی که فایجیز از سالهای ۴۱-۱۹۳۷ بازسازی میکند به شکل نفسگیری دردناک هستند.
«جنگ کبیر میهنی» که منجر به کشته شدن ۲۶ میلیون نفر، معلولیت، بیخانمانی و قحطیزدگی تعداد بیشتری شد، فرا رسید – و این تا حدی با شواهد موجود – به عنوان مهلتی برای عصر وحشت استالین و احیای ارزشهای کهن، متضاد است. زمزمههای مردم خشمگین و برافروخته از آشفتگی و بیکفایتی بوروکراسی در سالهای نخست جنگ، درباره دولت به طور روزافزونی بلندتر میشد. در اواخر جنگ، جامعه شوروی قدری آرام گرفت و مردم حسی از آزادی را چشیدند که طی دورهای طولانی آن را حس نکرده بودند.
نسل جدید که به جز استالینسم چیز دیگری نمیشناخت و اکنون میشنید که دیگران علناً و بدون ترس از محکومیت و زندان، از رژیم انتقاد میکنند، چشمشان باز میشد. شهروندان شوروی بعدها، از سالهای جنگ با یک حس نوستالوژیک به عنوان بهترین سالهای زندگی خود یاد میکنند. یکی از موارد شگفتانگیزی که علیرغم اینکه فایجیز چندین بار به این حس نوستالوژی اشاره میکند، خود در دام آن میافتد، وقتی است که میگوید در نتیجه «آزادی بیان جدید» (ص۴۳۷)، «یک جامعه سیاسی جدید» (ص۴۳۹) و «روح مدنی و حس ملیت مجدد» در قلب «یک تغییر بنیادی ارزشها» ایجاد شد(ص۴۴۰). در هر صورت چه تغییر همانقدر نمایشی بود که او میگوید یا خیر، خیلی زود پس از جنگ وقتی خانوادهها – هر چند اغلب بیهوده – تلاش کردند تا دوباره دور هم جمع شوند و زمانی که شهروندان شوروی فهمیدند که امیدشان برای دموکراسی برآورده نخواهد شد، دچار سرخوردگی شدند. فقر دوران بعد از جنگ منجر به اعتصابها و اعتراضات بسیاری شد (ص۴۵۸). استالین فوراً فشار را کم کرد و سیستم گولاگ را ، با تبدیل آن به یک بخش تفکیک ناپذیر اقتصاد، توسعه داد.
پس از جنگ شور و شوق کمونیستی دهههای ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ جامعه شوروی از بین رفت. یک طبقه متوسط حرفهای و کارآمد جدید بهوجود آمد که دست به کار شدند. در پایان دهه ۱۹۴۰ یک کمپین بزرگ ضد یهودی علیه دهها هزار یهودی شوروی به راه افتاد.
بعداز مرگ استالین در سال ۱۹۵۳، واکنش شهروندان شوروی ترکیبی از اندوه عمیق، سردرگمی، و ترس از ناشناختهها واکنش بود. زندانیان گولاگ خوشحال شدند و بعد از آن که امیدشان به آزادی نقش بر آب شد، دهها هزار نفر تظاهرات کردند. بسیاری حدود یک میلیون نفر آزاد شدند. خانوادهها مجدداً گرد هم آمده و به تدریج زخمهای جدایی، بیاعتمادی و خیانت بهبود مییافت. (ص۲-۵۴۱) گرد هم آمدن دوباره اغلب دردناک بود. مردم بعد از سالها و دههها جدایی، با یکدیگر غریبه شده بودند. آنهایی که از اردوگاهها جان به در برده بودند، ذهن و جسمشان درهم شکسته بود. بازگشتگان از اردوگاهها درباره تجاربشان صحبت نمیکردند. سکوت جایگزین پچپچه شد. به ندرت پایان خوشی برای گرد هم آمدن دوبارۀ یک خانواده دیده میشد، بیشتر کشمکش و درگیری شدید وجود داشت. حکومت استالین نه با مرگ او بلکه سه سال بعد زمانی که خروشچف او را نکوهش کرد، پایان یافت.
۵٫ رمان استالین خوب
کتاب «استالین خوب» یک روایت تاریخی است. در سال ۸۸ توسط زینب یونسی ترجمه شد و نشر نیلوفر آن را منتشر کرد و سال ۹۰ به چاپ دوم رسید.
نویسنده کتاب را در قالب روایت سرنوشت پدرش، زندگی شخصی خود و بررسی تحولات و بحرانهای کشورش نگاشته است.
از همان ابتدا، کتاب زبانی تند و تیز را پیش میگیرد و همه چیز را با کنایه و طنز بیان میکند تنها زمانی که پای تحسین از پدر به میان میآید کمی از تند و تیزیاش میکاهد.
روایت بر تاریخ مشخصی تمرکز نمیکند و مدام در زمانی میان گذشته و حال میچرخد، نویسنده ابتدا به زندگی شخصی و کودکی خود سرک میکشد، سپس به زندگی پدر، مادر و مادر بزرگ وارد میشود و در خلال روایت وضعیت سرزمین خود و حکومت مستبدانه استالین را بررسی میکند.
ارافیف داستان را با جملهای بهتآور آغاز میکند «من پدرم را کشتم» و شکی به خواننده وارد میکند اما به سرعت در پاراگراف دومش توضیح میدهد: «من جان پدرم را نگرفتم، مرگ سیاسیاش را رقم زدم؛ که در کشورم مرگی واقعی بود» و با این جملات مخاطب را وادار میکند که داستان را برای یافتن دلیل این اتفاق مهم دنبال کند.
در طول داستان نویسنده اطلاعات فراوانی از اتفاقات مهم زندگی شخصی خود از کودکی تا میانسالیاش، ازجمله نحوۀ انتشار مجله «متروپل» را به صورت منقطع و بریده روایت میکند.
اگرچه نویسنده در آغاز کتاب عنوان میکند که تمام شخصیتهای داستان او، از جمله مردم واقعی، شخصیتهای خیالی هستند اما بسیاری از این شخصیتها همچون سیاستمداران، هنرمندان و نویسندگان بزرگ و مشهوری که در بخشهای مختلف داستان نام برده میشوند کاملا واقعی هستند.
۵-۱٫ معرفی اجمالی نویسنده
ویکتور ولادیمیروویچ ارافیف، در سال ۱۹۴۷، در مسکو و در خانوادهای مشهور در زمان استالین، متولد شد. پدرش یک دیپلمات بود. در دانشکده ادبیات جهانی دانشگاه دولتی مسکو درس خواند و با پایاننامه «داستایفسکی و اگزیستانسیالیسم فرانسوی» مدرک دکترای علوم زبانشناسی را اخذ کرد.
با نوشتن مقالهای درباره مارکیز دوساد در مجله «موضوعات ادبی» در سال ۱۹۷۳ مورد توجه روشنفکران زمان خود قرار گرفت، اما در سال ۱۹۷۹ به دلیل سازماندهی نشریه زیرزمینی «متروپل» از اتحادیه نویسندگان اتحاد سوسیالیستی جماهیر شوروی اخراج شد.
در سال ۱۹۸۹ با نوشتن مقالهای تحت عنوان «مجلس یادبود ادبیات روسیه» که تا چند سال موضوع و محل گفتگوی شدیدی در کشورش بود. سال ۱۹۹۰، رمان پرفروش «زیبای روسی» را نوشت به بیش از ۲۰ زبان ترجمه شد.
ارافیف در سال ۱۹۹۲، «جایزه ادبی ناباکوف» و در سال ۲۰۰۶، «نشان ملی ادب و هنر فرانسه» را دریافت کرد. او در سال ۱۹۹۷ عضو «کمیسیون جوایز دولتی رئیسجمهور فدراتیو روسیه» شد. آثار او همچنین مورد استقبال هنرمندان موسیقی و سینما نیز واقع شده است. در این باره میتوان به اپرای «زندگی با ابله» اشاره کرد که در سال ۱۹۹۲ در آمستردام اجرا شد که توسط «آلفرد شنیتکه» موسیقیدان مشهور روس با برداشتی از اثر ارافیف ساخته شد. این داستان، همچنین در سال ۱۹۹۳، دستمایه فیلمی به همین نام به کارگردانی «الکساندر روگوژکین» قرار گرفت؛ اما از میان آثار او کتاب «استالین خوب» که در سال ۲۰۰۴ به چاپ رسید، از پرفروشترین آثار ادبیات معاصر روسیه در اروپا به شمار میرود.
از دیگر آثار ارافیف میتوان جسد آنا کارگر اهل مسکو، زیبای روسی، سرزمین قفقاز، گارد جوان موج سوم، قضاوت وحشتناک، مردان پنج رود، زندگی سفرهای افسانهای دایرة المعارف روح روسی، منتخب نثر معاصر زمان میزاید سال ۱۹۷۹را نام برد.
ارافیف، اگرچه آثارش بیش از هر چیز درباره روسیه است اما آثار او به مدت ۱۰ سال اجازه انتشار در کشورش را نداشتند و در غرب از کتابهایش استقبال بیشتری شده است. و پس از آن، او را فرصتطلب خطاب کردند و به کتاب «زیبای روسی» اثر پرفروش و جهانی او، لقب «ادبیات زننده خلاف عفت» دادند.
۵-۲٫ خلاصه کتاب
رمان با نامهای که به پدر ویکتور ارافیف نوشته شده، آغاز میشود و به آرامی به دوران کودکی نویسنده میرود. سپس به زندگی پدربزرگ و مادربزرگ و پدرش نگاهی میاندازد و از پس آن تحولات شوروی را بررسی میکند. ویکتور سرنوشت پدرش را بازگو میکند و از موفقیتهای او را تقدیر میکند. اتفاقات مهم زندگی پدر را روایت میکند، اتفاقاتی که از نظر ویکتور برای پدر خوششانسی به همراه دارد، مثلا پدر در تمرین پیش از اعزام به جنگ، پایش میشکند. هم دورهایهای او که اعزام میشوند، همگی کشته میشوند. یا برای مثال در جایی دیگر میخوانیم که پدر حرف استالین را درست نمیشنود و به جای پاسخ محل تولدش از دانشگاهی که رفته است، میگوید. اشتباهی که استالین را به خنده میاندازد و اینگونه پدر به حلقه قدرت وارد میشود.
در فصل دوم کتاب جزییات زندگی و مخاطرات پدر در دوران جنگ جهانی دوم روایت میشود. در این فصل دوران جنگ بسیار دقیق نوشته شده است. درنهایت پدر از میان آتش جنگ زنده بازمیگردد.
نویسنده در توصیفی که از حکومت و سیاسیون میدهد آنها را چندشآور و گرگ مینامد اما به همان اندازه که از قدرت متنفر است از نزدیکی به آن نیز خرسند است.
در فصل سوم ویکتور ارافیف از شروع زندگی جدید در پاریس سخن میگوید و توصیفات ریز و دقیقی از دوران کودکی خود روایت میکند. مسکو مدام با پاریس مقایسه میشود و او از زندگی در پاریس بسیار خرسند است. حتی در بخشهایی ارافیف به تقابل غذاهای روسی و فرانسوی میپردازد.
پایان زندگی در پاریس و بازگشت به مسکو برای نویسنده آنچنان دردناک است که صفحات زیادی از کتاب را به توصیف این اتفاق نامیمون اختصاص میدهد. پس از آن افت و خیزهای امور سیاسی، گریبان پدر را میگیرد. پدر به خاطر اختلافاتی که با سفیر شوروی در فرانسه پیدا کرده و تنها یک سال پس از بازگشت ویکتور به شوروی بازمیگرد. ارافیف در حالی که روایت و ماجرای پدر را پیش میبرد، داستان خودش را هم میگوید.
در فصل چهارم کتاب نوسنده از دوران جوانی، تمایلات و اندوختههای این دوران میگوید و قسمتهای انتهایی کتاب تماما بر ماجرای متروپل و انتشار نشریه و جنجال و فشار حاصل از آن تمرکز میکند.
چند سالی پیش از ماجرای جنجال ادبی متروپل در شوروی ماجرای نمایشگاه نقاشی بولدوزر اتفاق افتاده بود. نمایشگاهی که آثار نقاشانی را نشان میداد که حکومت شوروی نمیپسندید. بولدوزر میآوردند و نمایشگاه را خراب میکنند. بولدوزر اما دیوارهای ضخیم ایدئولوژی را هم نازک میکند. نویسندگان هم برای حذف سانسور ایده انتشار مجموعه متروپل به ذهنشان میرسد و آثاری را که احتمال میدهنند از زیر سانسور حکومت سلامت بیرون نیاید در این مجموعه گردآوری میکنند و به اتحادیه نویسندگان ارائه میدهند
چند نسخه از مجموعه را جهت احتیاط به خارج از روسیه میفرستند. با انتشار متروپل در خارج از کشور نویسندگان را دستگیر و بازجویی میکنند. در این میان ویکتور به شدت مورد خشم حکومت واقع میشود. جریان متروپل به ظاهر شکست میخورد اما پس از این واقعه، گشایشی در نشر آثار ادبی شوروی اتفاق میافتاد و دیوار ضخیم سانسور نازک میشود.
۵-۳٫ ردپای کمونیسم در کتاب استالین خوب
بخش مهمی از مطالب این رمان، توصیف زندگی زیر سایه حکومت کمونیستی هستند. بهعنوان مثال درباره مولفه دین و اعتقاد، در ابتدای کتاب به این مساله اشاره میشود که «مسیحیت با دیوار، محصور شده بود. در اتحاد شوروی تصور میشد که مرگ وجود ندارد. مرگ، کنارهگیری خودسرانه به حساب میآمد. فلسفه مارکسیسم از کنار مرگ بیتوجه و در حالی که بینیاش را میگرفت رد میشد.»
ارافیف درباره کودکیاش به این مساله اشاره دارد که دوری از کشیشها از او یک شخصیت سودایی مرگ ساخته و از تعبیر «کودکی مرگاندود» برای آن برهه از زندگیاش بهره گرفته است. بهاینترتیب بخشی از روایتهای دوران کودکی نویسنده مربوط به دیدن تصویر «جمجمه و استخوان و تیرهای شکسته سرخرنگ» و پا گذاشتن او به زندگی با وحشت از مرگ اختصاص دارند. این تصویر جمجمه و استخوان در شخصیتپردازی راوی اهمیت داشته و چندجای داستان تکرار میشود. یکی از فرازهای کتاب که میتوان آن را از نظر روانشناسی تشریح کرد، در صفحه ۱۵۳ و جایی است که ارافیف میگوید: «استالین و لنین اولین مردگان زندگی من شدند. هرچقدر لنین ظاهر آرامی از خود نشان میداد، در عوض استالین به اطرافش مرگ میپاشید. او در یک تابوت نو، زیبا و خوفناک خوابیده بود و بعدها تا مدتها، یک شب در میان، کابوس تابوت استالین و تیرهای چوبی با عکس استخوان و جمجمه را میدیدم.» توجه داریم که باوجود اینکه ارافیف در کتابش پنبه کمونیسم را بهکلی زده، اما تصویر منفی و سیاهی از لنین ارائه نکرده است. اما در عوض استالین را مورد هجوم و انتقاد خود قرار داده است.
بین روایتهای کودکی و بزرگسالی و اتفاقات مهم داستان، جملات تأثیرگذار و مهمی هم مطرح میشوند. نمونه بارز این جملات را میتوان در زمان کودکی ارافیف در روسیه استالینی مشاهده کرد که میگوید «من دارم میفهمم که واژهها پیامدهای خیانتاند.»
انحراف از آرمانهای عدالتجویانه کمونیستی هم یکی از مواردی است که ارافیف در این کتاب به آنها پرداخته که در کنارش ریاکاری مسئولان (در پایبندی به این آرمانها) هم تصویر شده است؛ مثل تضادی که در صفحه ۳۶۳ روایت میشود: «لیبرالهای متمول دوستدار اتومبیل در نشستهای مخفیانهمان سیگارهای کمیاب امریکایی که آن سالها به سختی گیر میآمد میکشیدند و مرتدین توتونهای شوروی را که بوی گند میداد دود میکردند.» در این جمله، منظور از مرتدین، افرادی است که به آرمان کمونیستی اعتقاد نداشتند. ارافیف در فراز دیگری از کتاب که مربوط به تصویر سیاه و دردناک از کشور کمونیستیاش میشود، قصه مواجههاش با یک پلیس را در خیابان روایت میکند. این ماجرا در صفحه ۲۹۲ کتاب آمده و درباره پلیسی است که در خیابان جلوی دوچرخه ارافیف را میگیرد اما جلوی دوچرخه فرد دیگر را نمیگیرد. اشاره محتوایی این بخش، به اجرای سلیقهای قانون در شوروی است: «در زمان شوروی، هر پلیس یک نماینده گولاک بود. قسمتی از گندیدگی امواج دنیای نفرتآورش از راه پلیس به من رسید. جواب او (پلیس) که برای خود او هم هیچ معنایی نداشت ناگهان عمق سقوط کشورم را به من نمایاند. من برای چند سال اخلاقگرا شدم. من از تمام بیعدالتیها پرده برمیداشتم.» در این اتفاق، ارافیف به مرد پلیس میگوید «_ پس چرا اونو نگه نداشتید، مگه اینجا دوچرخه سواری ممنوع نیست؟ این ناعادلانه است.» پلیس نیز پاسخ جالبی درباره جستجوی عدالت در شوروی میدهد: «توی خونهتون، پیش مامانت دنبال عدالت بگرد.» نمونه دیگر نیش و نوشهای ارافیف درباره عدالتی کمونیستی در صفحه بعدی کتاب آمده که در آن میگوید: «فقط جوانان حزب میتوانند وارد دانشگاه شوند.»
عامل دیگری که چهره سیاه و منفور روسیه و شوروی را در این رمان نشان میدهد، سختگیری و فضای خفقان کمونیستها در بازجویی از نویسندگانی چون ارافیف است؛ بهعلت نوشتن داستانهایی که ضدکمونیستی بودهاند. ارافیف در روایت این بخشهای داستان، کاملا بیتعارف و صریح، حکومت را به باد انتقاد و توهین گرفته و وقتی به دستگیری در گردهمایی نویسندگان در یک «خانه تیمی» اشاره میکند، میگوید: «خوب میدانستیم که حقمان را کف دستمان خواهند گذاشت ولی اینکه حکومت به کل وحشی شود را حدس نمیزدیم.» او ضمن اشاره به جلسه معرفی مجله متروپل که با هجوم نیروهای امنیتی به بازداشت نویسندگان انجامید، این اتفاق را اینگونه خلاصه میکند: «با قواعد زمان کمونیستی این یک توطئه بزرگ بود. ماجرا شکل پلیسی به خود گرفت. ک.گ.ب واکنش نظامی از خود نشان داد، منطقه را مسدود کردند، اسلحه به دستان همهجا را پر کردند.» نکته جالب و عبرتآموز تاریخی این ماجرا این است که نویسندگان متهم را برای بازجویی به اتحادیه نویسندگان میبرند نه اداره اطلاعات یا نزد ماموران امنیتی. اشاره به انجام بازجویی در اتحادیه نویسندگان، بهطور غیرمستقیم القا کننده این معنی است که نویسندگی و قلم در زمان کمونیستها سفارشی و آلوده به غرایض سیاسی و اهداف حزبی بوده است. ارافیف هم ضمن زدن سوزنی به حکومت کمونیستی، جوالدوزی به خود میزند و میگوید: «برای ما چارهای باقی نماند جز اینکه ژست قهرمانانه بگیریم.» البته مشخص است که وقتی طرفِ مقابل، حکومت کمونیستی باشد، متهم هرکه باشد شمایل یک قهرمان را پیدا خواهد کرد. به هر حال اشاراتی که ارافیف در این بخشهای کتاب (که مربوط به بازداشت، بازجویی و محکومشدنش به اخراج از اتحادیه نویسندگان هستند) میآورد، مخاطب را به یاد کتاب «ادبیات علیه استبداد» (درباره بوریس پاسترناک و نوشتن رمان دکتر ژیواگو) میاندازد؛ بهویژه جایی که میگوید «با وقاحت تلفنهایم شنود میشد.» (جالب است که در صفحه ۴۰۶ کتاب نام پاسترناک هم مشخصا ذکر میشود).
۶٫ نتیجهگیری
ایدئولوژی اصطلاحی است که در تعاریف و معانی مختلف مطرح میشود. ایدئولوژی در مفهوم سیاسی آن در دو جبهه چپ و راست تعریف میشود. چپ یا چپگرایی در ادبیات سیاسی، به مواضعی گفته میشود که خواهان تغییرات تدریجی یا رادیکال در جهت ایجاد برابری در توزیع ثروت و قدرت هستند. چپ در ادبیات سیاسی معاصر غرب معمولاً به معنی سوسیال لیبرال یا سوسیالیست به کار میرود و در برابر راست قرار میگیرد. ایدئولوژی چپ در روسيه شوروی در دوره استالين و ادوار بعدی تا فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی سیطره داشته است.
حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی نامی بود که بازماندگان جناح بلشویک حزب سوسیال دموکرات کارگری روسیه از ۱۹۵۲ تا ۱۹۹۱ بر خود اطلاق میکرد. اما واژه «حزب کمونیست» از سال ۱۹۱۸ که بلشویکها نام خود را «حزب کمونیست تمام روسیه (بلشویکها)» نامگذاری کردند در ترکیب اسم این حزب بود. در ۱۹۲۵ این حزب نام خود را به «حزب کمونیست تمام اتحادیه (بلشویکها)» تغییر داد و بالاخره در ۱۹۵۲ نام حزب «کمونیست اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی» برگزیده شد.
تأثیر کمونیسم بر لایههای زیرین جامعه شوروی سبب گردید مردم بهویژه کودکان زندگی غمانگیز را تجربه کنند. کمونیسم و حکومت مستبدانه استالین در هنر و ادبیات آن زمان نیز تأثیری چشمگیر داشته است. یکی از مشهورترین رمانها که پس از فروپاشوی شوری منتشر شد رمان استالین خوب اثر ویکتور ارافیف میباشد. ارافیف که فرزند یک دیپلمات کمونیست در دوره شوری سابق بوده، تلاش کرده است که تجربههای عینی خود را از دوره سیطره کمونیسم در روسیه، همچنین حاکمیت ایدئولوژی مارکسیسم بر زندگی مردم روسیه در ژانر اتوبیوگرافی، به تصویر بکشد.
منابع
ارافیف، ویکتور (۱۳۸۸)، استالین خوب، مترجم: زینب یونسی، تهران: نیلوفر.
ایگلتون، تری (۱۳۵۸)، مارکسیسم و نقد ادبی، ترجمه محمد امین لاهیجی، تهران: کار.
آسیایی، حسن (۱۳۸۳)، ایدئولوژی و ترجمه، در دکتر فرزانه فرحزاد (ویراستار)، مجموعه مقالات دو هم اندیشی ترجمهشناسی، تهران: یلدا قلم.
حسنی، مسلم (۱۳۹۸)، فلسفه از دیدگاه مارکس و نقد آن، پایاننامه کارشناسی ارشد، دانشکده ادبیات فارسی و زبانهای خارجی، دانشگاه تبریز.
– Alexander Freund, “Soviet Families’ Inner Lives. Review of The Whisperers. Private Life in Stalin’s Russia by Figes.” Oral History Forum d’histoire orale 29 (2009), pp. 1-8.(الکساندر فروند، دانشگاه وینیپگ، ترجمه: اشرفالسادات میرکمالی)
– Andrew Heywood, Key Concepts in Politics and International Relations (2d ed : Palgrave Macmillan, 2015.
– Barry Clark, Political Economy: A Comparative Approach, Praeger Paperback, 1998.
– JoAnne C. Reuss, American Folk Music and Left-Wing Politics, The Scarecrow Press, 2000.
– Milner, Helen (2004). “Partisanship, Trade Policy, and Globalization: Is There a Left–Right Divide on Trade Policy”
(PDF). International Studies Quarterly
ارسال دیدگاه