نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
آهر زنی را که در آغوش میگیرم فکر میکنم کسی بین ما ایستاده است . و حلقهای که در انگشت کردهام سالها پیش در گوش بردگانی بوده است . تکلیف هر خانه از اولین آجر و آنچه کارگرها به آن فکر میکنند معلوم میشود ما کارگرهایی بودیم که زندگی را خراب کردیم و من هرچه عکسها را ورق بزنم باز کودکیام را میبینم که ایستاده و قد تنهاییاش از او بلندتر است
در من زنی رها شده از احساس در من زنی ز عاطفه ها عاری انگار بغضِ سر زده بر دیوار در خاطراتِ مبهمِ تکراری * این انعکاسِ لحظه ی بودن نیست این چهره ی تکیده ی پر اندوه در این غبارِ خیره ی خاموشی چین و چروک های شبی انبوه * بشکن تمامِ آینه ها را زن خود را شبیه واژه تحمل کن از انجمادِ تنگِ قفس بگذر ای زندگی بایست…تامل کن * این چشمهای خیره ی تکراری آن قصه ها در اوجِ خیالی دور هی پاک کن غبارِ سراسر را هی خیره شو به عمقِ ملالی دور * در من زنی به اسمِ غزل پژمرد در شومیِ تداعیِ یک کینه میخواست بشکند شبحِ خود را هی مشت زد به تلخیِ آیینه… نازنین ناظریان
در من زنی رها شده از احساس در من زنی ز عاطفه ها عاری انگار بغضِ سر زده بر دیوار در خاطراتِ مبهمِ تکراری
*
این انعکاسِ لحظه ی بودن نیست این چهره ی تکیده ی پر اندوه در این غبارِ خیره ی خاموشی چین و چروک های شبی انبوه
بشکن تمامِ آینه ها را زن خود را شبیه واژه تحمل کن از انجمادِ تنگِ قفس بگذر ای زندگی بایست…تامل کن
این چشمهای خیره ی تکراری آن قصه ها در اوجِ خیالی دور هی پاک کن غبارِ سراسر را هی خیره شو به عمقِ ملالی دور
در من زنی به اسمِ غزل پژمرد در شومیِ تداعیِ یک کینه میخواست بشکند شبحِ خود را هی مشت زد به تلخیِ آیینه…
نازنین ناظریان
این مطلب بدون برچسب می باشد.