همراه با شاعران معاصر « یاسمن بدری ؛ سمیه شکیباجو ؛زهرا درویشی »

شاعر : یاسمن بدری شعر: آتشکده مات و مبهوتم بکن مانند یک تردست خوب لحظه ای آغوش وا کن تب کنم همچون جنوب می رود جان از تنم تنها بخوان این آیه را قد عشقتک ، ما رأیت عیبک بین العیوب هر چی می خواهی بکن با این دل پر  ادعا أنت تأمر ، أن […]

شاعر : یاسمن بدری
شعر: آتشکده

مات و مبهوتم بکن مانند یک تردست خوب
لحظه ای آغوش وا کن تب کنم همچون جنوب

می رود جان از تنم تنها بخوان این آیه را
قد عشقتک ، ما رأیت عیبک بین العیوب

هر چی می خواهی بکن با این دل پر  ادعا
أنت تأمر ، أن اطعتک ، أنت سلطان القلوب

دل که می داند تو از جان کندنم ناراحتی
قد جبرت قلبک لایعشق و عنی یتوب

مثل مرگ است ، توبه ی گرگ است و بس
أنت سفاک الدماء و أنا غفار الذنوب 

ساده می گویم که مبهوتم بکن تردست خوب
لحظه ای آغوش وا کن تب کنم همچون جنوب

#آتشکـــــــده

****************************************************

شاعر:سمیه شکیبا جو
شعر: بازی

بازی حکم است وحاکم یار ماست
رو به رویش دلبری ناز و جدید
دست را بُر می زنم بااحتیاط
تانیفتد خال سر دست رقیب
او لازم می کند در ابتدا
باز هم  احوال زارم را ندید
بی بی دل را نشاندم دربرش
آس دل  رو  کرد و دست بی بی را برید …

************************************************

من زنم زنی از تبار تهمینه
،زنی از دیار دیرینه .
من زنم زنی با غمی درسینه
زنی زلال و بی کینه
زنی با نگاه دل مرده به عمق غبار آیینه

***********************************************

شاعر ؛ زهرا درویشی
شعر: *رویا*

پشت میز کوچکم نشسته ام
باز هم منم و برگه های سفید
قلمم بی قراری می کند
برگه هایم اما ‘
لب بر چیده اند
چرا همیشه برای او که رفته
می نویسی ؟
بیا یک بار هم شده
برای او که خواهد آمد بنویس
برای دلخوشی اشان
قلم را می چرخانم
می خواهم این بار
برای او که خواهد آمد بنویسم
اما !
همین که می آیم چیزی بنویسم
تصویر تو روبه رویم جان می گیرد
لبخند به لب سرت را تکان می دهی
برگه ها اخم میکنند
انگشتم را پیش می آورم
لبخندت را لمس کنم
تصویرت محو می شود
از خواب می پرم
نیمه شب است
منم و میز کوچکم
و برگه هایی که با من قهرند ‘

دلنوشته های شبانه

زهی درویشی