زنان و خانواده_ داستان_ فیروزه مرادی

هیچ کس دنیا را تکان نمی دهد_فیروزه مرادی

هیچ کس دنیا را تکان نمی دهد، به جز پاهای کوچک سارای دو ماهه! مونا سرش را تکان دادواخرین جرعه ی آب را سرکشید. سارا توی گهواره دست وپا میزد و شبنم زل زده بود به دست های کوچک سارا. مونا ادامه داد...

هیچ کس دنیا را تکان نمی دهد، به جز پاهای کوچک سارای دو ماهه!
مونا سرش را تکان دادواخرین جرعه ی آب را سرکشید.
سارا توی گهواره دست وپا میزد و شبنم زل زده بود به دست های کوچک سارا.
مونا ادامه داد:شب هایی که ازبی خوابی پای چشم هایت کبودمی شوند، صدای قاروقورشکمت را می شنوی و سارا باسماجت هنوز هم باولع چسبیده ب نوک پستانت.
لباس چرک هایی ک بوی گندشان حمام را پرکرده اند، سینکی که پشه رقص می کند توی ظرف ها، وشازده ای که راس ساعت ۹شب شامش را می خواهد.
با وجودی که مای بیبی سایز صفرسارا برایش سنگینی می کند. شاید بهتر بود دیشب پنجره راباز نمی گذاشتی تا سرمانخورد. فردا هم تشریف میبری برای واکسن دوماهگی، حتماهم یادت باشد شربت استامینوفن بخری.
شبنم زل زد به دماغ قرمز سارا.
مونا ادامه داد: شاید خیلی وقت ها دلت برای دورهمی هایمان تنگ شود. عروسی هم اگر بروی سایز شکم پاره ات اجازه نمی دهد همان لمه ی بنفش را بپوشی. همانی ک قبلا هیچ چیزقلنبه و آویزانی از زیرش بیرون نمی زد.
به جیغ های بنفش ساراهم عادت کن. حتی وقتی تورا با مثانه ی به انفجار رسیده ات هم تنها نمی گذارد. فرش هایت را عوض کن. توسی زود چرک برمی دارد. مبلمانت هم بهتر است قهوه ای باشند.
شبنم زل زد به موهای طلایی وکم پشت سارا.
مونا ادامه داد: حتی اگر نای ارایش کردن نداشتی حداقل رژ گونه یادت نرود. مردم فرق خستگی را از ژولیدگی تشخیص نمی دهند.
از هر سه دست لباسی که هرماه برای خودت می خریدی، دودستش را به نفع سارا فراموش کن.
شیرخشکش راهم چندماه یکبار تعویض کن.
برای اسهال موز خوب است وبرای یبوست زور زدن!
به شکستن گلدان ها، استکان هاوو… خوبگیر.
هروقت رفتی فقط دو دقیقه دوش بگیری، سه دقیقه اش را از حمام سرک بکش که سارا سرش را لای پتو گیر نینداخته و یاباچاقوی میوه خوری دستش را پر ازخون نکرده باشد.
شبنم نگاهی به مونا انداخت. مونا از جایش بلند شد.
شبنم پرسید: می روی سر خاک؟
مونا کیفش را انداخت روی دوشش وجواب داد: اره. رویا منتظرم هست. قول داده ام این بار برایش قصه ی سه خرس را بخوانم.
این راگفت وبه سمت در خروجی به راه افتاد.
درحالی که هنوز از درخارج نشده بود برگشت وگفت:راستی،فیلم های مورد علاقه ات را فراموش کن.فکرش راهم نکن که وقتی پانزده سالش شد می توانید شبهاپای تلویزیون نسخه های جدید انتقام جویان را ببینی.ان زمان باید به فکر اقتضای سن کوفتی اش باشی وهزار استرس ودردسرهایی ک از نخوابیدن های هرشب هم متشنج تر است.
وراستی چرخ خیاطی ات را بفروش.حالادیگرنقش یک اشغال گررادارد تو اتاق.کلاس های نصفه نیمه ی ارایشگری ات را هم فعلا بچپان یک کنار.قلیان جانت را هم پرت کن توی انباری.زیادی هم پیتزا بخوری شیر باکیفیتی نصیب سارا نمی شود.
بعدازهرحمام هم موهای خشک نشده اش را در معرض بادکولر نگیر.
شاید بتامتازون بتواند حساسیت پوستی اش را بهترکند.
مونا این هارا گفت وازدرخارج شد.هنوز در رانبسته بود که برای باردوم برگشت وگفت: شبنم! به نظرت رویا قصه ی سه خرس را دوست دارد؟؟
شبنم سرش را به نشانه ی تایید تکان داد ومونا با خوش حالی از درخارج شد.
شبنم زل زد به راهی ک مونا رفته بود. بغضش را قورت دادو نشست کنار گهواره ی سارا.
صورت سفیدوچشم های عسلی سارا لب های شبنم را به خنده باز کردو زل زد به پاهای کوچکی که می توانست دنیارا تکان دهد…

نویسنده : فیروزه مرادی

تنظیم‌: رامک تابنده