سخن روز

وطن کجاست؟ خانه ی دلِ ماست!!!- نجمه صالحی

هرروز سخن روز در رسانه ایرانیان اروپا را دنبال کنید.

خنکائی از پشت دیوار بلند آزادی لمس می‌شود و در حال فشردن و تخریب این فاصله هاست…
مهاجرت …
شکسته باد این تلخی و غربت سکوت
دعوتِ من انسان برای پرواز در ملکوت
چه کسی این میان ، معمار ساختمان کلان خویش بوده است.
مددی برای باورهای سیاه در این سو و آنسوی مرزها
زمین یک صلح مدور است و زمینیان در قهر راکدند
مهاجرت علم است علومی ناشناس برای روح های بزرگ تاریخ آنسوی مرزها
اگر این اتصال برقرار شود
میان قلبهای ما هرگز فاصله نبوده و نیست. این هدیه خداست و کسی قدر دان آن نبوده است.
شناخت خدا را محدودانه رواج دادیم.
چرا که اهرم پیشرفت حقیقی را که در گِروِ وحدت ملت هاست بهانه اتصال قرار داده است.
ما فارغ از حقایقیم و برای منافع خویش در اسارت زندان خود خواهانه فردیمان غوطه ور شده ایم …
اصالتمان را که روح خویش می‌دانیم و هدیه ی خدا را خاص خود می‌پنداریم.
در زندان فقر ارتباطات و نامهربانی ها به اسارت نشسته ایم و ادعای توانمندی و حقانیت میکنیم. این آخرین فرصت یکی شدنمان میان ما و مهاجران قلبهاست .

در غیر اینصورت موجودات فضائی پشت وب ها و شبکه های ماهواره ای هستیم که به هم حمله میکنیم…
این طور نیست؟؟؟
یک راز را در یک زاویه ی جهانی باز میکنیم .
حال که برای نجات آسمان آلوده دلمان حاضر به صلح جهانی نیستیم و زمین قلبها را ترک کرده ایم ، حال که حاضر نبودیم و دست رفاقت به ویروس های فراگیر داده ایم و جای کنفرانس های جهانی و تجمع فیزیک‌دانان ، خبرگان ، مخترعان و دانشمندان را به ویروس های جهانی داده و جایگزین کردیم در حال انتشار و پایریزی قهرِ زمین و سلامت موجودات هستیم.
ویروس افکار و مرگ انسانیت و قهر ملت ها را تا به درد و انزجار و انفجار هسته ای کوباندیم…
هنوز راهی برای آسمانی شدنمان باقی مانده و ما مجبور به ثبت آن هستیم.
ایده ای باز ، خلق جمعی و ابتکار همگانی
و مخترعانش ما زمینیان باشیم چه اکتشافی بالا تر از دست وحدت و مهربانی خدا
همه ی ما در این برکت الهی میهمان خدا هستیم. در سفر زمینی و سیاره کهکشانی به اکتشافات آسمان هفتم روانه می‌شویم و اینگونه زمان را نقض میکنیم.
شاید فراموش کردیم که همه ما در کهکشان هستیم.
کهکشانی که هویتش نگاه ماست . همه ما یکی هستیم . روحِ خدا را در چشم تمامِ کهکشانیان نظاره کن
بنگر که تو چگونه منی و من چگونه تو!!!

پناه خدا پشت شانه ی مسافری که پیاده ساک سرد سکوت بست و در بغض پرواز شکسته شد
بالهای بیجانش را برای رفتن بسوی شناخت و نیاز کلانش گشود و در سکوتها فریاد زد و کسی نشنید .
وطن کجاست؟ خانه ی دلِ ماست!!!
نه مشرق و نه مغرب
همین حوالی ماست
تو هر کجا که نگاهت به غم سرازیر است
و هر کجا که به لبخند عشق لبریز است
وطن دل است ، خانه ات آنجاست

مهاجرت ورای دل و سکوتِ آزادیست
سفر ترانه یِ هستی برای بیداریست
مهم زمینِ خداست در پناهِ حق باشی
چه تفاوت که شب و روز در خفا باشی
زمینِ گرد ، مدور به دور خود گردد
گهی به پشت و گهی زین مسافری باشی