پاورقی داستانی

پاورقی “عشق یعنی…”۳- رامک تابنده

امیدوارم که بتونم جواب این احساس قشنگت رو بهت پس بدم فقط بدون که قدر این احساست رو می دونم و تو در سفر عمر، قهرمان همیشگی قلب من خواهی بود." اون روز زیباترین خاطرات دلدادگی ما رقم‌خورد...

امیدوارم که بتونم جواب این احساس قشنگت رو بهت پس بدم . فقط بدون که قدر این احساست رو می دونم و تو در سفر عمر، قهرمان همیشگی ی  قلب من خواهی بود.” اون روز زیباترین خاطرات دلدادگی ما رقم‌خورد. در راه برگشت شریف برای من سه شاخه گل رز خرید و من رو خوشبخت ترین  دختر دنیا کرد. با داشتن عشق اش تو آسمون ها پرواز می کردم.  اما پدر و مادرم به محض رسیدنم‌به خونه بال پروازم رو قیچی کردند.به خونه که رسیدم‌  با صورت عصبانی  پدر و قهر و عتاب مادرم مواجه شدم‌. اون ها  ساعت ها بدون این که شریف رو بشناسند به انواع و اقسام صفت های بد متهم اش کردند و انگشت قضاوتشون رو به طرف من نشونه گرفتند. آن‌قدر از حرفهای بی جاشون دل شکسته بودم که قدرت پاسخ گویی نداشتم .پس به اتاقم‌ رفتم و در رو قفل کردم ، شب اول هیچ عکس العملی به قهر من نشون ندادند اما بعد از این که دیدند دو سه روز از اتاق بیرون نیومدم‌و غذا هم نخوردم به شما زنگ زدند. حالا من روبه روی شما نشسته ام تا قصه دختری  رو براتون‌تعریف کنم که بال های عاشقی اش داره  با قیچی کهنه باورها و کلیشه های خانوادگی اش  چیده می شه” سپس ادامه داد که خانم دکتر من تا وقتی  اون ها رفتارشون رو عوض نکنند حاضر نیستم‌ رویه ام رو تغییر بدم‌ و خواهشم از شما این هست که براشون توضیح بدید دنیای من بدون شریف دنیا نیست. لطفا بهشون بگید که من شرافت شریف رو می شناسم و بهش ایمان دارم وباید حتم داشته باشند که برای به دست آوردن عشقم  جلوشون می ایستم . چون شریف مردی است  که می تونه شونه به شونه من قصر زیبای خوشبختی رو برای زندگی‌مون بسازه . همون جور که پدرم‌اون قصر رو برای مادرم ساخته .

اما این بار من و شریف بنای خوشبختیمون رو با ‌هم  می سازیم‌. می دونم  که در راه عشق حتما با چالش روبه رو می شیم‌  چرا که  دنیای مدرن مثل دنیای سنتی قراردادی نیست اما من حاضرم که با تمام چالش هاش رو به رو بشم‌و  چرخ زندگی ام رو با دستان خودم بچرخونم. من می تونم زیبا زندگی کنم اگر در این راه تنها شریف رو در کنارم داشته باشم. سرم رو به نشانه تایید تکون دادم‌. بهش اعتماد داشتم و مطمئن بودم  دختری است که می تونه آینده اش رو در دست بگیره. تصمیم‌گرفتم با پدر و مادرش صحبت کنم  و متقاعدشون کنم که  به دخترشون  اجازه بدهند که تجربه های ارزش مند عمر رو خودش در توبره زندگی اش بریزه و با حساسیت های بی جا آینده اش رو خراب نکنند. با خانواده اش تماس گرفتم. آقای محترمی که بسیار قشنگ صحبت می کرد و مودب بود گوشی رو برداشت. خودم رو معرفی و ازشون خواهش کردم‌ که به همراه خانم شون به مطبم بیان تا  درباره آزاده صحبت کنیم‌. با کمال میل قبول کردند.  روزی که قرار شد هم دیگر رو ببینیم زودتر از من در مطب حاضر بودند و شونه به شونه هم‌به یکی از تابلوهای نقاشی اتاق انتظار خیره شده بودند. تصویری که از خودشون به نمایش می گذاشتند،  تصویری از عشق بود ،یک رابطه سالم و یک   رفاقت بی انتها! تعجب می کردم‌که،  چرا  زن و شوهری که آن‌قدر هم دیگر رو دوست دارند راه رو بر عاشقی دخترشون سد کرده اند و  این موضوعی بود که قصد داشتم امروز راجع بهش باهاشون صحبت کنم.  به اتاق مشاوره دعوتشون کردم . با خوش رویی قبول کردند و وارد صحبت شدیم‌. فهمیدم که آزاده  تمام زندگی شون و خوشبخت دیدنش بزرگترین هدف عمرشون هست . از شریف پرسیدم و دلیل مخالفتشون رو جویا شدم‌. فهمیدم که  حتی نخواستند با اون آشنا بشوند و  کلیشه ها و باورهای دگمی که از یک زندگی ایده آل  برای دخترشون دارند باعث شده که جریان یافتن عشق رو در  دنیای دخترشون نبینند و بهش بها ندهند. مثلا اون ها می خواستند که دامادشون پزشک باشه و شریف پرستار  بود! می خواستند که دامادشون از پایتخت باشه و شریف شهرستانی بود و کلیشه های دیگه ای که به خاطر شرایط اجتماعی شون و چشم و هم‌چشمی با فامیل و اطرافیان تو باورهاشون  ریشه دوانده بود و بی تفکر اون رو ملکه ذهنشون کرده بودند.‌ منطقی  توی حرف هاشون نمی دیدم. سعی کردم براشون توضیح بدم که هیچ کدوم از این کلیشه ها باعث نمی شه که آزاده در آینده زندگی بهتری داشته باشه. این که نه ثروت و شغل خاص و نه تهرانی و یا شهرستانی بودن یک فرد ملاک خوشبختی اش،می تونه باشه! تنها عشق و علاقه و تعهد دو طرفه است که باعث می شه دنیای یک رابطه بهشت و یا جهنم بشه. بهشون گفتم باید توجه داشته باشند که شریف آزاده رو صادقانه می پرسته  و این عشق دو طرفه است.  توضیح دادم‌ که این فرم از عشق و تعهد این روزها کمتر بین جوان ها پیدا می شه  و آزاده حق داره که قدردان باشه و از شریف  دفاع کنه و در نهایت،
خاطر نشان کردم راهی که انتخاب کردند اون ها رو از آزاده دور و علاقه و دل بستگی اون رو به هر دو کم رنگ می کنه.  پیشنهاد دادم‌ که یک بار شریف رو با صداقت و روی گشاده و نه با پس زمینه های غلط ذهنی و قضاوت های از پیش رقم‌ خورده اشون ببینند و با خودش و احساسش نسبت به آزاده آشنا بشوند.  نسبت به توصیه های من عکس العملی نشان ندادند. می دونستم که بسیار سنتی هستند و واقعا براشون سخته که بت باورهاشون  رو بشکنند  و به عشق آزاده روشنفکرانه نگاه کنند. براشون سخته که خودشون رو عقب بکشند و در تصمیم‌ دخترشون  برای زندگی مشترکش دخالت نکنند. اما راه دیگری نبود ، چون برای ترمیم یک رابطه بحران‌زده هر دو طرف باید تلاش می کردند تا بتونند هم دیگر رو ببخشند و اشتباهات هم رو فراموش کنند. ترجیح دادم که زیاد حرف نزنم و بقیه ماجرا  رو به عهده خودشون بگذارم. دیگه از آزاده و پدر و مادرش هیچ چیز نشنیدم تا دیروز که کارت دعوتشون به دستم رسید. عکس آزاده و شریف که مثل دو تندیس زیبایی کنار هم  در یک قاب جای گرفته بودند و با عشق به دوربین لبخند می زدند دلم رو آب کرد. در شادی عشقشون سهیم بودم.

پایان.