نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
گلی ترقی، با نام اصلی زهره مقدم ترقی (زاده ۱۷ مهر ۱۳۱۸) نویسنده ایرانی ساکن فرانسه است.گلی ترقی در ۱۷ مهر ۱۳۱۸ در تهران، در خیابان خوشبختی به دنیا آمد. پدرش لطفالله ترقی مدیر مجلهٔ ترقی بود. گلی ترقی در شمیران به مدرسه ابتدایی و سپس دبیرستان انوشیروان دادگر رفت. در ۱۹۵۴ به آمریکا مهاجرت کرد. ۶ سال در آمریکا زندگی کرد و در رشتهٔ فلسفه فارغالتحصیل شد و از آنجا که زندگی در آمریکا را دوست نداشت به ایران بازگشت. پس از بازگشت، به داستاننویسی روی آورد. او ۹ سال در دانشکده هنرهای زیبا دانشگاه تهران به تدریس در رشته شناخت اساطیرر و نمادهای آغازین پرداخت، سپس به فرانسه رفت.
کتاب خاطرههای پراکنده نوشتهی گلی ترقی است که در فضایی صمیمی و خودمانی نوشته شده، که گونه ای ترکیبی از داستان و خاطره ست. او در این کتاب، هشت داستان کوتاه را کنار هم چیده که عنوان داستانها از این قرار است: «اتوبوس شمیران»، «دوست کوچک»، «خانهی مادربزرگ»، «پدر»، «خدمتکار»، «مادام گُرگِه»، «خانهای در آسمان» و «عادتهای غریب آقای الف در غربت». با توجه به نام کتاب، ممکن ست که نویسنده در نگارش داستان ها از خاطرات شخصی خود برداشت های ذهنی داشته. تاریخ رخداد ماجراهای کتاب به سه دوره زمانی_مکانی تقسیم می شود. دهه سی تا دهه شصت. دوره اول که کودکی نویسنده ست، درباره تهران قدیم است، همراه با آرامش و بیخیالی و رویاپردازی های کودکانه طی میشود. دوره بعدی نزدیک به سال پنجاه و هفت، و به زندگی آدمها پس از انقلاب و بحبوحه جنگ اشاره میکند. و دوره سوم مربوط به مهاجرت، دوری از وطن و زندگی در فرانسه است. در تمام کتاب متن سلیس، روان و فضای صمیمی داستان در شما حسی بوجود می آورد که صحنه های داستان را طوری لمس کنید، انگار قسمتی از خاطرات شخصی خودتان است و میتوانید به راحتی با راوی همزادپنداری کنید. با خواندن این اثر، خاطره ای شیرین در یادمان کتابخوانی خود ثبت کنید.
معرفی و تحریر: پریسا توکلی
بخش فرهنگی
زیر پوست شهر(3)
بعد از اینکه روی صندلی جا گرفت. دوباره سراغ گوشی رفت . پیام بابا را باز کرد ، نوشته بود: تورو خدا ، کار این شرکتِ کوفتی و قبول کن وگرنه ، صاحبخونه این ماه ، با خِفَت بیرونمون میکنه...
رقیه، صفیه، حلیمه، جمیله، منیره و عیال بنده حمیده شش دختر کرم بودند که به ترتیب با معصوم،محمود، منصور، مهرجو، این بنده کمترین، موعود، ازدواج کرده بودیم وهمگی ساکن عمارت کَرم بودیم تو همه دامادا، من تنها دامادی بودم که کچل نبودم و بقیه یا زلفعلی و یا فقط یک نوار باریک دور گوششون مو داشتند.
داستان کودک بستنیِ غوله مناسب گروه سنی الف