پیر هرات ، منزل عشق -دکتر رحمان آدینه

🔹خواجه عبدالله انصاری از نوابغ ادبی جهان، عارف، شاعر و از چهره های شاخص قرن یازدهم میلادی (پنجم هجری قمری) که شهرت او به خاطر فن سخنوری و اشعار و متون نغزش بود.
در تصوف استادان زیادی داشت و دوبار دیدار با ابوالحسن خرقانی تاثیر زیادی بر روح و منش وی داشت.


🔹او با علم کلام و اهل آن مخالف بود و قرآن را یگانه دلیل و مرشد می دانست که می توانست او را به حقیقت رهنمون کند.


🔹او علل انحراف برخی سالکان را جهل آنان و مشغول بودن به مجاهده قبل از دانایی می دانست و معتقد بود عارف بدون علم، شیطان است. علم در سلوک عرفانی هم چون چراغی است که تاریکی ها را روشن می کند اما معرفت، روح علم است و امری شهودی است که با تحصیل به دست نمی آید و مانند نردبانی است که موجب تعالی است و آنچه بر علما معلوم است بر عرفا مشهود است. به تعبیر مولانا “پله پله از این نردبان بالا رفتن، از مقامات تبتل تا فنا، آدمی را به دیدار خداوند می رساند”


🔹هر عارف بر پایه تجربه های خود وادی های طریقت را به ترتیبی بیان کرده است ، ابونصر سراج در اللمع فی التصوف در قرن چهارم، هفت مقام ذکر کرده است اما خواجه عبدالله انصاری در قرن پنجم در کتاب صد میدان و منازل السائرین، مقامات سلوک را سه مرتبه کلی می داند” ابتدا به راه افتادن، داخل شدن در غربت سفر و رسیدن به مشاهده”
در این سه مرحله، علم حضور دارد و آدمی بدون علم، نه قصد سفر می کند و نه به مقصد می رسد، همان گونه که شهاب الدین سهروردی معتقد است: “علم در راه سلوک بنیاد است و هر بنا که نه بر اساس نهند، زود خراب شود” از نظر وی سالک بی علم نه تنها در مسیر سلوک به پیش نمی رود، بلکه باز پس می رود.
علم نوری است که سالک در ظلمت سلوک بدان محتاج است و یا به تعبیر نسفی “آب حیات است که سالک را در این مسیر از مرگ مانع می شود.”


🔹در تاریخ تصوف کسانی هم بوده اند که علم را بار خاطر و مانع سلوک می دانستند، در حقیقت علمی که آدمی را بیمار و رنجور می کند، جهل است که نام علم یافته.
🔹درنظر عرفا سیرو سلوک نیز ظاهر و باطنی دارد، ظاهر چون تن است و باطن چون روح و تن بی روح مُرده است به قول میبدی” تن بی روح، مردار است و روح بی تن نه به کار است” ایمان از روی تصدیق و تحقیق و باطن به میدان حقیقت درکشیدن، اهمیت دارد.


🔹خواجه عبدالله انصاری معتقد است آدمی می تواند از شریعت عبور کند و به طریقت گام نهد و در نهایت به مرتبه حقیقت که خداوند وعده آن را داده است، برسد(عِندَ مَلِیک مُقتَدِر)

🔹اصل اولیه در طی این سلوک، داشتن توشه ای به نام علم است و سری سقطی نیز علت انحراف صوفیه را جهل آنان و مشغول شدن به مجاهده قبل از عالِم شدن می داند.


🔹امام محمد غزالی می گوید:” جنید ره گفت: روزی شیخ من سری سقطی گفت: اگر از نزد من برخیزی با که مجالست کنی؟ گفتم با محاسبی، گفت نیک نیک است از علم و ادبش بگیر و تشقیق کلامش را رها کن و به متکلمین واگذار و هنگام جدایی از او شنیدم که (به دعا )می گفت: خداوند تو را صاحب حدیثی صوفی گرداند و نه صوفیِ صاحب حدیث. “مقصودش این است که کسی که علم و حدیث را به دست آورده و سپس به تصوف بگرود، رستگار است، اما کسی که قبل از علم، صوفی شود، خود را به مخاطره انداخته است.
به قول مولانا “آفتی نبود بتر از ناشناخت تو بر یار و ندانی عشق باخت”


🔹خواجه عبدالله انصاری حقیقت علم را آن می داند که آدمی را به کردار نیک برساند.
بنابراین هر ادراک یا شهود و یا حالتی که آدمی را متوجه عالم نور کند، علم است، ،آن هم علمی که نفس سرکش قدرت پرست را رام کند. به قول رشید الدین میبدی “علم حقیقی را علمی است که خوف و خشیت در آدمی ایجاد کند همان که خدا گفت: انما یخشی الله من عباده العلما”
🔹بنابراین هر که به راستی عالم باشد به علمش عمل می کند و هر کس هم عمل کند بر دانش او نیز افزوده می شود، علم عمل را صدا می زند اگر جوابش داد، می ماند وگرنه کوچ می کند.


🔹تلمسانی می گوید”کسی که آب معرفت از چشمه دلش بجوشد، از ظواهر علم به معنای باطنی آن می رسد یعنی از خبر به عیان و از حجاب به کشف و از علم نقلی به علم ذوقی که علم مواهب است، می رسد و احوال عرفانی بر او وارد شده و حقایقی را می پذیردکه قبل از آن نمی دانست.”
🔹مناجات های خواجه عبدالله انصاری از بهترین آثار ادبی است که با نثری مسجع نوشته شده است:
“اگر درآیی، در باز است وگر نیایی خدای بی نیاز است، الهی! مرا آن ده که آن به،”ما را مگذار به که و مه”


🔹نابینایی هر دو چشم خواجه در هفتاد سالگی بر وی گران آمد و سرانجام بعد از عمری آموزش و ارشاد و تحمل و تبعید و حبس، در هرات درگذشت.