کتابهای خواندنی کودک و نوجوان – فاطمه سرمشقی
دنیای کودکان و نوجوانان ، دنیایی پر پیچ و خم و شلوغ از جنس خستگی نیست بلکه دنیایی از کلمات و عبارات و علائم کشف نشده و جدیدی است که نیاز به شنیدن و فهمیدن و تعجب کردن و سوال نمودن و خندیدن یا گریستن همزمان با کودک و نوجوان دارد.
بنابراین وظیفه ی نویسنده ، کودک و یا نوجوان شدن و سرک کشیدن به دنیای آنان و شنیدن آنچه گفته شد و و ثبت وقایع به زبان دلنشین است
در این بخش کتابهای شیرین و خواندنی برای کودکان و نوجوانان معرفی میشود
باشد که مورد توجه و دقت نظر و مطالعه عزیزان گردد
در این بخش از نویسنده ای کرد و پر تلاش و کتابهای خواندنی ایشان سرکار خانم فاطمه سرمشقی، مجموعه سه گانه دوغدو را معرفی میکنیم .
مجموعه دوغدو دربردارنده سه جلد کتاب از ماجراهای دوغدو است به قلم فاطمه سرمشقی و چاپ انتشارات هوپا. دوغدو دختری است که تا به حال در ایران نبوده و حالا بعد از هفت سال آن هم به تنهایی آمده تا کنار مادربزرگش زندگی کند، مادربزرگی با دوستان عجیب و غریب که انسان نیستند! ماجرای زندگی دوغدو عجیب و باور نکردنی است، درست مثل اسمش، درست مانند مادربزرگش و درست عین دوستان مادربزرگش.
“دوغدو، خانم سیلا و غول های مادربزرگ، “دوغدو، پدربزرگ و غول های عاشق، “دغدو، برنارد و خون آشام های دروغ گو عناوین کتاب های این مجموعه است.
معرفی کتاب دوغدو، خانم سیلا و غولهای مادربزرگ (جلد اول)
«دوغدو، خانم سیلا و غولهای مادربزرگ» جلد اول از مجموعهی دوغدو اثر فاطمه سرمشقی (-۱۳۵۷) و به تصویرگری آیدین سلسبیلی داستانی شیرین و فانتزی برای کودکان و نوجوانان است.
دوغدو دختری ایرانی- فرانسوی است که به قول پدرش چهرهاش شبیه حرف زدن مادرش است. آخر مادر دوغدو پدرش ایرانی و مادرش فرانسوی هستند و برای همین فارسی حرف زدن مادر لهجه فرانسوی دارد و گاهی وقتها هم قروقاطی حرف میزند؛ درست مثل دوغدو که رنگ موها و چشمهایش به مادربزرگ فرانسویاش رفته و رنگ چهره و لب و دماغش به مادربزرگ ایرانیاش (مادر پدرش).
دیروز دوغدو برای اولین بار مادربزرگ فرانسویاش را دید:
مادربزرگ به دوغدو گفت میتواند عزیز صدایش کند. دوغدو اما همهی حواسش پیش خانم سیلا بود. اگر عزیز خانم سیلا را میدید، معلوم نبود چه بگوید. پدر همیشه میگفت او زن عجیبی است، اما دوغدو نمیدانست یک پیرزن هر قدر هم عجیب باشد، باور میکند خانم سیلا خودش تنهایی دنبال او آمده و این همه راه سوار بر جارو تعقیبش کرده است یا نه.
عزیز برایش شربت آلبالو درست کرد. پدر همیشه از شربتهای آلبالوی او تعریف میکرد. دوغدو همانطور که شربت را هم میزد به دیوارهای خانه نگاه کرد که پُر بود از عکسهای پدر و فکر کرد چقدر پدر دلش برای صدای به هم خوردن قاشق و لیوان و یخ تنگ شدهبود. یکبار گفته بود از بچگی بهخاطر رنگ و بوی شربت آلبالو عاشق تابستان بود.
عزیز دست دوغدو را گرفت، به چشمهایش خیره شد و پرسید: «تو هم دیدیش؟»
دوغدو آن موقع نفهمید منظورش چیست، اما بعد که عزیز با دست ادای پرواز و سقوط کردن را درآورد فهمید خانم سیلا را میگوید. سرش را جوری تکان داد که یعنی معلوم است که دیدم. توی دلش چیز گردِ کوچکی هی بزرگتر و قلنبهتر میشد. عزیز گفت: «الان میروم میآورمش.» دستش را روی زانوهایش گذاشت و بهزحمت بلند شد. دوغدو به فرش قرمز زیر پایش خیره شد و همانطور که گلهای حاشیهاش را میشمرد فکر کرد اگر عزیز این قدر چاق نبود، امکان نداشت بتواند این همه دوستش داشتهباشد.
تنظیم: رقیه خانمحمدزاده
ارسال دیدگاه