تاریخ شکل گیری ایران

تاریخ شکل گیری ایران-قسمت بیست و سوم-“طلوع و افول سلسله ساسانیان”

همینکه پیکر مرده را سوزاندند و استخوانها را در ظرفی سیمین نهادند تا برحسب میل پدر در خاک وطن دفن شود...

 

طلوع و افول سلسله ساسانیان؛

همینکه پیکر مرده را سوزاندند و استخوانها را در ظرفی سیمین نهادند تا برحسب میل پدر در خاک وطن دفن شود، شورای بزرگ جنگ منعقد شد و در آن جلسه توافق نظر حاصل کردند که برای راحتی روح آن جوان، قربانی بدهند یعنی شهر را به تل خاکستر مبدل نمایند زیرا گرومباتس نمی‌خواست مادام که انتقام پسر یگانه خود را نکشیده، از آنجا برکَند. به سربازان رخصت دادند که دو روز را به استراحت بگذرانند و فقط افرادی برای تخریب مزارع خرم و کشتزارها که مانند ایام صلح بی مدافع مانده بود گسیل داشتند. پس از آن سپرداران شهر را احاطه کردند که مُرکَب از پنج صف متعاقب بود. صبح روز سوم سواران با اسلحه درخشان تا آنجا که چشم کار میکرد دشت را فراگرفتند و صفوف آهسته آهسته به طرف مکانی که به حکم قرعه تعیین شده بود پیش رفتند. ایرانیان همه حصار را احاطه کردند. جانب مشرق قلعه یعنی همانجا که از بدبختی، جوان کشته شده بود به خیونی هاسپرده شد. ورت ها (Vertes) مامور سمت جنوب شدند. آلبانیها طرف شمال را گرفتند و سکستانیان که در غیرت و حمیت جنگی مانند ندارند در برابر دروازه غربی استقرار یافتند. با این طایفه، قطارها از پیلان زشت منظر با پوستهای پرچین و شکن که مردمان مسلح بر آن نشسته بودند، آهسته پیش می آمدند. چنانکه غالباً گفته ام منظره ای وحشتناکتر از این نمی توان تصور کرد.

پس از اینکه صف به پایان رسید، لشکریان تا عصر بی حرکت ماندند. سپس به همان ترتیب که آمده بودند، عقب نشستند. فردای آن روز کمی پس از سپیده صبح به بانگ شیپور شهر را مجدداً احاطه و شروع به جنگ کردند، اما مدافعان شهر به سختی مقاومت می نمودند. سنگهای عظیمی که به وسیله اَدَوات جنگی خود پرتاب میکردیم سر گروهی از خصم را خرد کرد و بعضی دیگر در اثر تیر از پای درآمدند و جماعتی با زوبین هلاک شدند به قسمی که دشمنان از کثرت اجسادی که زمین را پوشانده بود به دشواری پیش می آمدند. بعضی مجروح شدند و می کوشیدند که به رفقای خود برسند. بدبختی و کشتار در داخل شهر کمتر از بیرون نبود. ابری از تیر آسمان را تیره کرده بود و ادواتی که ایرانیان درضمن غارت سنجار به چنگ آورده و در اینجا به کار بسته بودند بسیاری را مجروح می کرد. هر بار که جنگ قطع می شد، محصوران تمام قوای خود را جمع می کردند و مجدداً به مبارزه می پرداختند. اما اگر در حرارتی که برای دفاع بروز می دادند جراحتی به آنها میرسید سقوطشان برای ما مضر می شد. زیرا در حینی که میان خون خود می غلطیدند کسانی را نیز که در اطراف آنها بودند به زمین می انداختند. اگر با وجود تیر خوردن هنوز در قید حیات می بودند، مردمان ماهر را به کمک میطلبیدند تا تیر را بیرون بیاورند. بدین ترتیب مادام که روز بود این وقایع خونین تکرار می شد و لجاجت طرفین به اندازه ای بود که ظلمت شب هم هیجان محاربین را فرو نمی نشاند. شب هنگام فریاد محافظان مسلحِ طرفین در تپه ها می پیچید.

طرفداران ما به شرح لیاقت امپراطور کنستانس، مالک الرقاب عالمیان می پرداختند و ایرانیان از شاپور که او را شاهنشاه (سااَنسان – Saansaan)و پیروز (Pirosen)، یعنی غالب در نبردها می نامیدند، تمجید میکردند.

مجدداً فردای آن روز جنگ درگرفت و کثرت تلفات طرفین را مجبور کرد که اعمال خود را چندی متوقف نمایند. اما در داخل شهر که بیش از اندازه گنجایش خود، سکنه داشت (زیرا علاوه بر بیست هزار نفر سکنه آن، هفت لژیون رومی نیز در آن بود) دفن کشتگان دیگر امکان نداشت و از بدبختی طاعون نیز شیوع یافت. مقارن این احوال ایرانیان برای محافظت سربازان خود گرداگرد شهر سنگر بسیار از سبدهای پرِ خاک برمی افراشتند و صف هایی برای حمله بپا می کردند و برجهای بلندی بنا می نمودند که سمت جلو آن از آهن پوشيده بود و بر هر یک منجنیقی قرار می دادند تا مدافعان حصار را دفع کنند. محصوران متهورانه چندین بار از شهر بیرون آمدند. هفتاد نفر تیرانداز ایرانی از محافظان سلطنتی به راهنمایی یک نفر از فراریان رومی، برجی از سمت جنوبی حصار را در نظر گرفتند و صبح از آن مکان، عبایی ارغوانی حرکت داده به ایرانیان اشاره کردند که شروع به حمله نمایند. سربازان ایرانی از پلکان بالا رفتند و در این اثنا رومیان منجنیق های خود را به سمت آن برج هدف گرفته و تیرهای بزرگی از چوب افکندند که گاهی دو دشمن را به هم می‌دوخت و پس از اینکه برج بدین ترتیب از وجود دشمن پاک شد، مدافعان قوای خود را بر روی دیوارها جمع کردند و چنان پیشرفتی حاصل نمودند که طایفه وِِرتها را از سمت جنوب قلعه پراکنده کردند. در این بین چند قلعه مستحکم از آن حوالی به دست دشمن افتاد و طعمه غارت و حریق شد. از آنجا هزاران نفر را بیرون آوردند از جمله پیرمردان و زنانی که چون تاب راه رفتن نداشتند، ماهیچه و استخوان پای آنها را بریده و در راه می گذاشتند و می رفتند. از مشاهده صفوف اسیران، سربازان گلوا (gaulois) خشمگین شدند و با نهایت ناامیدی از قلعه بیرون تاختند و سیل مرگ و دهشت در صفوف لشکر ایران انداختند. عاقبت ایرانیان پس از تکمیل وسایل محاصره در نهایت سختی به شهر حمله بردند. روز اول از جنگ نتیجه ای گرفته نشد. روز بعد ایرانیان مجدداً با پیامهای خود پیش آمدند. رومیان موجهای محاصره را ویران نمودند و با افکندن سنگ با ادوات جنگی خود، منجنیق های دشمن را خراب می کردند و به وسیله مشعل پیامها را میگریزاندند.

ادامه دارد…..

نویسنده : ی،صفایی