تاریخ شکل گیری ایران

تاریخ شکل گیری ایران- قسمت چهل و یکم-طلوع و افول سلسله ساسانیان-“ی،صفایی”

بدلیل کمبود وجود مردان، دو دختر خسرو، بوران و آزرمیدخت به سلطنت رسیدند...

 

طلوع و افول سلسله ساسانیان؛

-عظمت ایران و فروپاشی آن-

بدلیل کمبود وجود مردان، دو دختر خسرو، بوران و آزرمیدخت به سلطنت رسیدند.

فرماندهان بزرگ قشون نیز به اتکاء سربازان خود با همراهی بیزانس، درصدد تاج و تخت بودند، هرچند از خاندان ساسانی نبودند و هیچ حقی برای کسب این مقام نداشتند. خلاصه اعضای خاندان ساسانی -که تقربیا همهٔ آنان از بین رفتند- چندان نادر بودند که در سال ۶۳۲ برای انتصاب شاهی جدید، ناگزیر شدند شاهزاده ای را در استخر که وی بدانجا پناه برده بود، پیدا کنند! به گفته زرین کوب، وی همان یزدگرد آخرین پادشاه ساسانی بود. او را از نهانگاه درآوردند و در همان شهر تاجگذاری کردند، اما دیر بود. شاهنشاهی ای که سازمان نظامی آن امتحان خود را داده بود به سبب همین قشون تجزیه میشد، زیرا فرماندهان -که حکام ایالات بودند- ناحیه حکومتی خود را به منزله تیول خویش میپنداشتند. این وضع به وجهی تعجب آور همان حالت شاهنشاهی را در زمان آخرین پادشاهان هخامنشی و تسلط شهربانان (حکام) را بخاطر میآورد. شاهنشاهی خرد شد و بشکل مجموعه ممالک کوچک درآمد که مورخان مشخصاً نام آنها را یاد میکنند. هیچ قوه ای نمیتوانست این فشار را دفع کند و اشرافیت جدید که توسط خسرو اول تأسیس شده بود هنوز بسیار جوان بود و نمیتوانست به وجهی مؤثر تاج و تخت لرزان خاندان ساسانی را -که اعتبار آن کاسته شده بود- حفظ کند.
همه چیز بر اثر حمله هراکلیوس در هم شکست و نه حمله اعراب! کشوری که چنین آشفتگی داشت بنا به گفته مورخین عرب، رستم کجا بود که لشکری عظیم فراهم کند و در قادسیه با عربها بجنگد؟!
از این کشوری که چنین درهم و آشفته بود که هرکس ساز خودش را میزد، رستم چگونه و چطور توانست لشکری که پراکنده بود جمع کند؟ آنهم با آن اوضاع درهم ریخته ای که دربار داشت؟! بهرحال باید به هراکلیوس بپردازیم که چطور و چگونه توانست شکوه و عظمت ساسانیان را به سقوط بکشاند.
باید کمی به عقب برگردم…..
وضعیت حساس بیزانس به ویژه زمانی آشکار شد که فشار دیگری بر نظام وارد گردید. یعنی جنگ ده ساله ی پر هرج و مرج با بردگان منطقه بالکان در دانوب پایینی که با ناکامی ارتش بیزانس همراه بود. درماندگی و فرسایش بیزانس در این جنگ علیه بردگان به شورش سربازان در ارتش منجر شد. سال ۶۰۲ میلادی خشم و شورش همه جا را فراگرفت، موریکیوس در قسطنطنیه از مقامش برکنار شد و همراه مابقی خانواده اش به قتل رسید.
خسرو دوم برای خونخواهی از قتل موریکیوس به بیزانس اعلام جنگ داد. او در سال ۶۰۵ میلادی قلعه دارا را تصرف کرد، بدین ترتیب میانرودان بیزانس به تصرف خسرو درآمد. ایرانیان تا کالسدون که در بخش آسیایی قسطنطنیه قرار داشت پیشروی کردند که در گذشته اشاره کردم که تا کجا و چه شکوه و عظمتی پیدا کرد ووو….اما قاتل و جانشین موریکیوس قربانی یک توطئه شد و در پی آن هراکلیوس وریا به گفته مورخین غرب هرقل پسر فرماندار کارتاژ درسال ۶۱۰ م به تخت امپراتوری روم رسید. 
هراکلیوس دوسال مشغول جنگهای داخلی خود شد.
ایرانیان درسال ۶۱۴ همانطور که قبلا اشاره کردم، اورشلیم را اشغال کردند و سپس در سال ۶۱۸ م مصر را که انبار غله امپراطوری بیزانس محسوب میشد به تصرف درآوردند. متاسفانه زمانی که اروشلیم اشغال شد خسرو دوم نماد مسیح را با خود برد و این باعث عصبانیت هراکلیوس و کل مسیحیان بیزانس شد.
حال، خسرو دوم به منزله ی یک فراری سیاسی چهار سال مهمان دربار بیزانس بود. او از پشتیبانی موریکیوس برخوردار بود و طی اقامتش در دربار بیزانس با ایدئولوژی حاکمیت روم بخوبی آشنا شد.
او با اتکا به تجاربش در بیزانس توانست عملیات نظامی اش را به خوبی سامان دهد و از هر امکانی استفاده کند تا به مشروعیت امپراتور بیزانس (هراکلیوس) آسیب برساند. به همین دلیل، خسرو دوم با ربودن نمادهای دینی حاکمیت مسیحی بیزانس از اورشلیم به گونه ای امپراتور را از مشروعیت محروم کرد. او در یک عملیات سیاسی-نمادین، صلیب مقدس را از اورشلیم ربود و کلیسای مقبره مقدس (کلیسای رستاخیز) را که هسته ی مقدس مسیحیت ارتدوکس را تشکیل میدهد، ویران ساخت. 
بقول زرین کوب: جنگ با بیزانس در دنبال این ماجرا شروع شد و طولانی گشت. دو سردار ایران، فرخان معروف به شهروراز و یلان سینه معروف به شاهین (سئنه) در این جنگها فتوحات خیره کننده ای کردند. سپاه خسرو انوشیروان دوم از یک سو در آسیای صغیر تا قسطنطنیه پیش رفت و از سوی دیگر در بین النهرین و سوریه، حران و حلب را به تصرف درآورد.
با آنکه در این میان هراکلیوس (هرقل) والی جوان و با ارادهٔ مصر به قدرت فوکلس خاتمه داد (۶۱۱ م) و ایران بهانه ای برای تمدید جنگ نداشت، ولی خسرو که در مدت جنگ به پیروزیهای جالبی دست یافته بود، جنگ را متوقف نکرد…..
نویسنده : ی ، صفایی