پاورقی داستانی

داستان “سرطان قابل درمان است”۲-رامک تابنده

قلم را در دستش چرخاند و به موضوع مسابقه نگاهی انداخت . *سرطان قابل درمان است*   موضوع بسیار سختی بود که قدرت انتخاب کلمات را از نویسنده می گرفت.

قلم را در دستش چرخاند و به موضوع مسابقه نگاهی انداخت . *سرطان قابل درمان است*
موضوع بسیار سختی بود که قدرت انتخاب کلمات را از نویسنده می گرفت.
برای او هنوز هم سرطان، اسم‌هولناکی بود که بر پشتش عرق سرد می نشاند.
خوب  می دانست  که رنج  مبتلا شدن به آن چالشی سخت است و مقابله با  آن صبر ایوب و دل شیر لازم‌ دارد .  اما  جایی در اعماق قلبش شدیدا ایمان داشت که قدرت بشر‌ ورای هر رنج و بیماری است.
اعتقادش بر این بود  که  بنده ای  که راز زندگی را در می یابد و به دستان پر مهر خالق یکتا  توسل می کند ، قدرت مبارزه با هر نا ملایمتی  را به دست می آورد.
به یاد  روزی افتاد که بی صبرانه منتظر جواب  نمونه آزمایش و تشخیص پزشک معالج اش بود، دل در دلش نبود و قلبش مانند گنجشکی در سینه می تپید ، گویی که ناخود آگاهش از تلخی روزهایی که پیش رو داشت با خبر بود .
وقتی پزشک  آرام به او گفت “متاسفانه تومور سرطانی است و باید سریعا عمل شود” دنیا برایش از چرخش افتاده بود .
به آن سالها فکر کرد و در دریای خاطراتش غرق شد. چه روزهایی را از سر گذرانده بود!
روزهای نگرانی و استیصال، روزهای سردر گمی در راهرو های بیمارستان .آزمایش ها و عکس برداری های بی انتها . بحران فکری و ترس نفس گیر  از عاقبت  پیشرفت بیماری ، وحشت  از مرگ و افسوسی که  برای از دست رفتن آرزو های زندگی اش در سینه پنهان کرده بود . گریه ها ،  نگرانی ها ، پشیمانی ها برای فرصت هایی که از دست داده بود،  برای زندگانی ای که نکرده بودو برای غصه ها و دلشوره های
بی اهمیتی که دریافته بود درگیر شدن با آنها جز بیماری و درد برای او چیز دیگری به ارمغان نیاورده بود
و پس از آن  دشواری عمل و چالش های درمان  را به یاد آورد! سردرد هایش ، ضعف ، افسردگی و  گریه های بی اَمانش! روزهایی که از دیدن خودش در آینه ترسیده بود ، روزهایی که فکر کرده بود دوام نمی آورد و دوام آورده بود . قوی شده بود ، توکل کرده بود ،لابه لای لحظه های ناامیدی اش خدا را دیده و خود را شناخته بود. به معبود وصل شده بود و راز زندگی را دریافته بود.  و هم آن زمان روند بهبودی روح و جسمش را در آینه ی جانش به وضوح دیده و تجربه کرده بود.
سرطان تلخ و درمان آن نفس گیر بود. اما برای او این چالش، تلنگری نازک  برای بازگشت به زندگی و لذت از لحظات بی بدیلش شده بود. سرطان تلخ و  درمان آن‌ نفس گیر بود   اما برای او  شاید بدون لمس تلخی این رنج،   پروازی شیرین  بر بال روشن زندگانی مقدور  نبود.
اکنون برای او  مهم نبود که چند سال دیگر زنده می ماند ، مهم این بود که چگونه زندگی می کند‌.  و او در  این سال های پس از بیماری اش  زیبا  زندگی کرده بود ، قدر دانسته بود، لذت برده بود و به او توکل کرده بود. به او، خالقی که در تمام این دوران وجودش را حس کرده بود و با تکیه بر شانه های توانایش زندگانی اش را به نحو احسن زیبا تر کرده بود. قلبش به یکباره آرام‌گرفت و جریان سیال عشق در وجودش روان شد.
قلم را روی کاغذ چرخاند  و نوشت  آری… سرطان قابل درمان است.
رامک تابنده

تابستان ۱۴۰۰، برنده مسابقه ی داستان نویسی انستیتو کانسر پردیس