داستان کوتاه

داستان کوتاه از پریسا توکلی (انتقام)

فرداش لباس تر و تمیز پوشیدم و رفتم خونه شون. هرچی با نرمی و لبخند سعی کردم با دختر ارتباط برقرار کنم،....

انتقام

دو سال بود درسم تموم شده بود، سربازیم رو مامور به خدمت توی اگاهی بودم. خیلی دلم میخواست برم سر صحنه قتل. ولی هنوز سر پست من همچین پرونده ای به تورمون نخورده بود.

تا اینکه بالاخره اون روز، وقتی داشتم اماده میشدم پستم رو تحویل بدم، یه گزارش قتل از طرف پلیس رسید، افسر کشیک گفت، اگه هنوزم دوست داری، بجنب.

موضوع از این قرار بود که یه نفر زنگ میزنه پلیس ۱۱۰ و میگه توی دوربین مداربسته مغازه دیده که یه نفر یه جسد رو که پیچیده شده بوده توی یه چیزی شبیه فرش، از صندوق عقب یه ماشین سیاه درآورده، انداخته روی دوشش و برده سمت پل هوایی، از اونجایی که دیگه در محدوده دید دوربین نبوده از بقیه ماجرا خبری نداره.

ما رفتیم به سمت ادرس گزارش شده.

 مامورای کلانتری محل ورودی پل رو بسته بودند.

از نوار زرد محدود کننده صحنه جرم رد شدیم بالای پل هوایی یه موکت لوله شده افتاده بود که خون از بافتش نشت کرده بود، یه کم ته دلم خالی شد، افسر بهم گفت بازش کن، جسد دختری که صورتش رو با تیغ موکت بری خط انداخته بودن، ترسناک و مشمئز کننده بود، تمام صورت و شالش غرق خون بود. حالم داشت به هم میخورد، دوییدم یه کم دورتر بالا اوردم.

اخه کی میتونست اینقدر قسی القلب باشه که یه دختر جوون رو بکشه و روی صورتش علامت Z بزنه؟

جنازه به پزشکی قانونی منتقل شد و گزارش نوشته شد.

دو روز بعد خانواده دختر پیدا شدن.

ظاهرا رفته بودن سفر، وقتی دختر تلفن هاشون رو جواب نمیده برمیگردن.

وارد خونه که میشن با در باز هال مواجه میشن و میبینن موکتهای قدیمی خونه کنده شده و موکت جدید لوله شده کنار دیواره. و رد خونی که روی موزاییک ها خشک شده. سریع به پلیس خبر میدن. نصاب موکت رو از روی تلفنش که دختر یادداشت کرده بوده، ردیابی میکنن و دستگیرش میکنن. مردک، اعتراف میکنه

 که :(چند شب پیش یه خانم اومده بود مغازه و موکت انتخاب کرده بود، صاحب کارم داشت قرارداد میبست واسه نصب، صدام کرد و گفت فردا میری خونه خانم. ادرس رو برات مینویسم. شماره ات رو هم بهشون میدم که با هم هماهنگ کنید. تا دیدمش هری دلم ریخت، چقدر شبیه زویا بود. زویا نامزدم بود، چند سال پیش بخاطر یه پسر پولدار ولم کرد و با اون ازدواج کرد. 

فرداش لباس تر و تمیز پوشیدم و رفتم خونه شون. هرچی با نرمی و لبخند سعی کردم با دختر ارتباط برقرار کنم، اون محل نگذاشت، سرش توی گوشیش بود، هی میگفت اقا شما کارتون رو انجام بدید. فقط میخواست کار سریع تموم بشه و تا پدر و مادرش میان، خونه نو نوار شده باشه.

رفت توی آشپزخونه برام چای بیاره، دنبال سرش رفتم، بهش گفتم که ازش خوشم اومده و میخوام بعد از اتمام کار هم با هم تماس داشته باشیم. 

خشم رو توی صورتش دیدم، یه بد و بیراهی زیر لب زمزمه کرد و گفت اقا با هم طبقه خودت بپر. 

حرصی شدم، گفتم مگه من چی کم دارم، نامزدم هم منو به پول فروخت،

 یکی من گفتم یکی اون، ناخوداگاه مرتب بهش نزدیکتر میشدم. تیغ توی دستم بود. 

دختر از ترس اینکه بهش آسیبی برسه، اقدام به فریاد و فرار کرد، از پشت، دو تا دستک ها شالش رو گرفتم و کشیدمش سمت خودم. خیلی عصبیم کرده بود. با تیغ موکت بری، اول یه Z به انتقام از زویا نامزد قدیمیم، انداختم روی صورتش، و وسط تقلای دختر ناخواسته رگ گردن دختر بریده شد. نمیخواستم ادم بکشم، من اصلا این کاره نیستم. با اینکه خیلی تلاش کردم با پارچه های آشپزخونه و شالش، خونریزی رو بند بیارم ولی نشد خون مثل چشمه از گردنش می جوشید، خیلی ترسیده بودم، نمیدونستم چه کار کنم و بالاخره دختر از خونریزی زیاد تلف شد. یک ساعتی صبر کردم بعد از ظهر که مغازه ها و ادارات تعطیل شد و کوچه و خیابون خلوت تر، دختر رو توی موکت قدیمی خونه شون پیچیدم، بردم توی یه خیابون خلوت، از ماشین پیاده اش کردم، نمیخواستم کنار خیابون ولش کنم که زود پیداش کنن، پل هوایی، پله برقی داشت، بردمش بالا و با سرعت از اونجا دور شدم.باورم نمیشد این منم که مرتکب جنایت شدم. مثل یه کابوس بود، کاش بیدار میشدم و میفهمیدم همش خوابه ولی متاسفانه اینطور نبود.)

با اعتراف اون مرد، پرونده تکمیل و به دادگاه فرستاده شد.

برای تجربه اولم خیلی پرونده وحشتناکی بود. ولی فهمیدم که حتی یه آدم ساکت و بی آزار هم میتونه در زمان عصبانیت، به یه قاتل تبدیل بشه. کاش همه، راههای کنترل خشم رو یاد میگرفتیم.

آبان ٩٨.

#پریسا_توکلی

بخش فرهنگی