داستان کوتاه

داستان کوتاه از پریسا توکلی (دغدغه های تهمینه خانم)

سمانه سرش رو با تعلقات شخصیش گرم میکرد تا کمتر لازم باشه با کسی معاشرت کنه، مبادا کوتاهی و خطایی ازش سر بزنه که طبق اصول اخلاقی تهمینه خانم نباشه.نه اینکه سمانه بخواد رفتار شسته رُفته و باب میل مادرش داشته باشه،فقط حوصله کل کل کردن و ایرادای طاق و جفت تهمینه خانم رو نداشت...

داستان کوتاه از پریسا توکلی

دغدغه های تهمینه خانم

تهمینه خانم اینا چند سالی بود ساکن کوچه طراوت بودن،دقیقا از سالی که سیاوش دبیرستانی شد.همیشه حواسش بود که بچه هاش توی جابجایی ها لطمه نخورن.اون سال سمانه دیپلم گرفته بود و شور جابجایی مدرسه اش رو نداشت.سیاوش هم از راهنمایی وارد دبیرستان میشد و در هرحال می بایست مدرسه اش عوض میشد.
اما چون توی سن حساسی بود مامان تهمینه خیلی مراقب رفت و آمدهاش توی محله جدید بود،به قدری که سیاوش گاهی خجالت می کشید که هنوز مادر می پاییدش،اما دلش هم نمی اومد با اعتراضش،اونو ناراحت کنه.
وسواسهای تهمینه برای رعایت اصول زندگی،آداب معاشرت و رفت و آمدهای سمانه،از اون، دختری کم حرف و منزوی بار آورده بود.سمانه دلش میخواست دائم توی خونه باشه،به گلدونها برسه یا بشینه روی تک صندلی لهستانی با یه رادیوی آنتیک ور بره بلکه موج رادیو کویت و رادیو فردا رو پیدا کنه و چندتا آهنگ گوش کنه.
اتاقش شده بود مثل عتیقه فروشی.صندلی و رادیو یادگارهای پدربزرگ مادری بود،یه چرخ خیاطی سینگر پدالی و یه تلفن طلایی قدیمی هم از خونه مادربزرگ پدری،بعد از فوت شون به یادگار مونده بود که سمانه برده بود توی اتاق خودش،به اضافه چند تا کتاب دست نویس و یه صندوق چوبی منبت کاری شده که یه مشت چیزای عجیب غریب قدیمی توش بود.سمانه سرش رو با تعلقات شخصیش گرم میکرد تا کمتر لازم باشه با کسی معاشرت کنه، مبادا کوتاهی و خطایی ازش سر بزنه که طبق اصول اخلاقی تهمینه خانم نباشه.نه اینکه سمانه بخواد رفتار شسته رُفته و باب میل مادرش داشته باشه،فقط حوصله کل کل کردن و ایرادای طاق و جفت تهمینه خانم رو نداشت.
سیاوش اما از همون سال که به کوچه طراوت نقل مکان کردند،اعلام استقلال کرد و زیر بار دیسیپلین و دستورات سختگیرانه مادر نرفت.آقا حسام هم که پسر رو بهتر میشناخت از تهمینه خواست که کمتر به پر و پای سیاوش بپیچه،چون توی سن بلوغ ممکنه بود بدتر یاغی بشه و قول داد که خودش حواسش به پسرشون باشه.
با این قرارداد بین تهمینه خانم و آقا حسام،سیاوش روز های آزادی و رهایی رو چشید و یه کم مستقل شد،از این تجربه جدید کلی لذت می برد،دوستای جدید پیدا کرد معاشرت بیشتری با همسایه ها داشت،دیگه خجالت نمی کشید و از وابستگی مادر خیلی معذب نبود.
شاد و پر انرژی شده بود،سر به سر همه میگذاشت،لحنش طنز آلود شده بود و خیلی راحت با همه خوش و بش میکرد.
سمانه هم دلش میخواست این حال رو تجربه کنه.
تصمیم گرفت یواش یواش از لاک تنهاییش بیرون بیاد و با حفظ حرمت و ضمنی به مامان تهمینه بفهمونه که از اینهمه قانونمندی و محافظه کاری خسته شده.اوایل یه کم روابط شون دچار تنش شد. مادر از رفتار جدید دخترِ همیشه مطیعش متعجب شده بود.
البته تهمینه خانم هم قصدش خیر بود دلش میخواست که بچه هاش در آرامش کامل و مورد تایید اجتماع باشن،خیلی مهربون و حمایتگر بود اما بچه ها از یه سنی از محدودیت ها و کنترل های مادر کلافه شدن و مهربونی هاش رو دست و پاگیر میدونستند.
سمانه یواش یواش تغییرات رو از خودش و اتاقش شروع کرد.توی خریدهاش،وسایل فانتزی و تزیینی بیشتری بود،مدل لباسهاش خاص تر،انتخاب پارچه هاش رنگی و گلدار و شادتر شده بود.البته که سعی میکرد به سلیقه مامان تهمینه هم احترام بگذاره ولی نهایتا انتخاب آخر با سمانه بود.تهمینه خانم هم وقتی دید بچه ها ضمن رسیدن به استقلال فکری،عاقلانه و حساب شده تصمیم میگیرند،از اون چهارچوب سفت و سختی که براشون تعیین کرده بود دست کشید و کم کم همراه و رفیق شون شد.در واقع دیگه کاری از دستش برنمیومد.سمانه با تغییر سبک زندگیش باعث شد دور و برش رو بهتر ببینه،با افراد محله مراوده داشته باشه،در نتیجه خودش هم دیده بشه.چون دیگه از پشت نقاب و گوشه تنهاییش بیرون اومده بود.
توی کلاس قلاب بافی دوست پیدا کرده بود،خونه شون میرفت یا اونو به اتاقش که دکوراسیونی ترکیبی از سنت و مدرنیته داشت، به چای عصرونه دعوت میکرد تا با هم گپ دخترونه داشته باشن. حسابی از بودن با هم شاد بودن و انرژی میگرفتن.
یه روز از بابا حسام خواست یه ضبط و پخش براش بخره تا توی اتاقش بتونه موسیقی مورد علاقه اش رو گوش کنه.
حتی سبک آهنگهایی که گوش میکرد عوض شده بود.
مدتی بعد متوجه شد که صدای موسیقی از خونه یکی از همسایه ها شنیده میشه و جالب این بود که دقیقا همون آهنگهایی بود که سمانه گوش میداد.انگار یه کپی کاست گلچین خودش بود.خیلی عجیب بود چون سمانه خودش اون آهنگها رو با ضبط کوچیکش از رادیو فردا ضبط کرده بود،هرچند کیفیتش مثل کاستهای اوریجینال نبود،ولی خواسته اش رو تامین میکرد.
اونقدر خونه ها کوچیک و نزدیک به هم بود که نمیتونست تشخیص بده صدا از کدوم خونه میاد،از همسایه های بغلی هست یا روبه رویی،دلش میخواست بدونه اون کیه که اینقدر سلیقه هاشون شبیه هم هست.کاش میدونست دختره یا پسره؟
تا به سرانجام رسیدن این کنجکاوی میتونست کلی خیالپردازی کنه.

اسفند ٩٩

#پریسا_توکلی