بهاره سالارآبادی شاعر کرمانشاهی

شاعران عصر ما با زانا کوردستانی – بهاره سالارآبادی

بهاره سالارآبادی، شاعر و نویسنده‌ی کرمانشاهی زاده‌ی بهمن ماه سال ۱۳۶۳ خورشیدی در کرمانشاه است.

بانو “بهاره سالارآبادی” شاعر و نویسنده‌ی کرمانشاهی زاده‌ی بهمن ماه سال ۱۳۶۳ خورشیدی در کرمانشاه است.

وی در مقطع کارشناسی، فلسفه خوانده است. غزل می‌سراید و اکنون دبیر انجمن ادبی تخصصی شعر و موسیقی بهار کرمانشاه است که یکشنبه‌های هر هفته در تالار غدیر برگزار می‌شود.

او در جشنواره‌های مختلف و کنگره‌های ملی و استانی شعر و شاعری خوش درخشیده است.
کسب مقام سوم مقاله‌نویسی، سال ۱۳۸۴ استان کرمانشاه – شاعر برگزیده جشنواره استانی پیامبر اکرم(ص) اسفند سال ۱۳۸۵ کرمانشاه – کسب مقام دوم شعر کلاسیک، اولین کنگره ملی شعر زاگرس آذر سال ۱۳۸۶ استان کهگیلویه و بویر احمد – کسب مقام دوم شعر کلاسیک، سومین کنگره ملی شعر زاگرس اسفند سال ۱۳۸۹ استان کهگیلویه و بویر احمد – شاعر برگزیده اولین کنگره منطقه‌ای شعر علمدار کربلا، آذر سال ۱۳۹۳ استان ایلام از جمله عناوین کسب شده‌ی اوست.


کتاب‌شناسی:
– خوب نیست (مجموعه‌ای مستقل از شعرهایی که بین سال‌های ۱۳۸۵ تا ۱۳۹۳ سروده شده و توسط نشر «فصل پنجم» بهار سال ۱۳۹۴ همزمان با نمایشگاه کتاب تهران به چاپ رسید)
– ایل‌واژه‌ها (گزیده‌ای از شعرهای کلاسیک و ترانه شاعران جوان کرمانشاه است، که بخش ترانه‌‌ی آن را “الهام ریزوندی” گردآوری کرده است.)
و…

نمونه‌ی شعر:
(۱)
دزدیده‌ام هر شب خودم را از صدایت
تا پر نگیرم چون کبوتر در هوایت
پروازت از من شوق بودن را گرفته
دیگر به چشمم تا ابد خالی‌ست جایت
مانند چین بعد از عبور قوم چنگیز
جا مانده بر ویرانه‌هایم رد پایت
ای کاش مثل فیلم‌های عاشقانه
می‌شد که من مال تو باشم در نهایت
دامن مکش از دست آن ماهی که امشب
جان می‌سپارد در حریم دست‌هایت
بیهوده می‌کوشم تو را از خود بگیرم
هر شب که می‌دزدم خودم را از صدایت.

(۲)
مرد افغان نشست در کلبه
باد خواب درخت را آشفت
دره در خود سکوت را بلعید
مرد با سایه‌اش سخن می‌گفت:
وقت عید است و جشن دهقان‌ها
باید از مرز خود عبور کنیم
به تماشای لاله‌ها برویم
دشت‌ را گل به گل مرور کنیم
شب برای رها شدن خوب است
جان‌پناه من است و راه نجات
سایه! دیگر بس است بی وطنی
شب که شد می‌رویم سمت هرات
این‌وَرِ مرز، بی هویت بود
سایه بود و شناسنامه نداشت
پدر افغان و مادر ایرانی
اعتباری به چشم عامه نداشت
حق او را به رسمیّت نشناخت ـ
ـ کس ـ که او نیز احترام کند
با فرارش به این روش می‌خواست
طبق قانونِ خود قیام کند
با دوتار هراتی‌اش می‌خواند:
«در شکوه تنت که حل بشوم
رود باشم! به دامنت بخزم
دشت باشی! تو را بغل بشوم»
شب که شد ضمن ائتلافی شوم
آسمان چادر سیاه به سر
چشم غرّه به ماه می‌رفت و ـ
ماه رو می‌گرفت از تندر
مرد افغان پرنده شد آن شب
در دلش اشتیاق کوری بود
نام او را چه می‌گذاشت جهان:
گل؟ پرنده؟ درخت؟ دریا؟ رود؟
آن‌ور مرزها نوای رباب
قصه‌ای عاشقانه در خود داشت
باد هوهوکنان رسید از راه
پرده از روی سایه‌‌ها برداشت
آشیان پرنده ویران شد
احتمال تبر به شاخه رسید
سیم‌های دوتار پاره شدند
خنده روی لب جهان ماسید
جشن دهقان به خانه‌اش نرسید
آن‌ور مرزها بهار نشد
از نفس ناله‌ی رباب افتاد
لاله در دشت‌ها، قطار نشد
مرد افغان مچاله شد در خود
رد خون خانه را نشان می‌داد
مرز تنهایی خودش را خورد
سایه‌ای روی سایه‌ای افتاد.

(۳)
خسته از هوای زندگی‌ام
می‌روم با خودم قدم بزنم
می‌روم از خودم رها بشوم
می‌روم با خودم بهم بزنم.

 

گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی

دبیر سرویس شاعران عصر ما