غلامرضا بروسان شاعر سکته‌ سوم

شاعران عصر ما با زانا کوردستانی – غلامرضا بروسان

غلامرضا بروسان، شاعر خراسانی، در ۲۵ آذر ماه ۱۳۵۲ خورشیدی در مشهد به دنیا آمد...

زنده‌یاد “غلامرضا بروسان” شاعر خراسانی، در ۲۵ آذر ماه ۱۳۵۲ خورشیدی در مشهد به دنیا آمد. پدرش “اسماعیل” از شهدای جنگ تحمیلی عراق با ایران بود.

او در سال ۱۳۸۵ برگزیده‌ی جایزه شعر خبرنگاران و همچنین مجموعه شعر “مرثیه برای درختی که به پهلو افتاده” برگزیده‌ی دومین جایزه شعر نیما در سال ۱۳۸۹ شد.

همچنین مجموعه شعر «سکته سوم» او در دهمین جشنواره بین‌المللی شعر فجر در بخش شعر بزرگسال، به سال ۱۳۹۴ مورد تقدیر قرار گرفت.

سرانجام و در ۱۴ آذر ۱۳۹۰، همراه با همسر شاعرش “الهام اسلامی” و دخترش “لیلا” بر اثر تصادف در جاده‌ی قوجان به شیروان جانشان را از دست می‌دهند.

“شمس لنگرودی” در مرثیه‌ای به یاد آنها می‌سراید:
این همه دوستدار هم نباشید
مرگ شما را یک تن می‌بیند
شما را یک تن می‌برد…

کتاب‌شناسی:
– به سوی رودخانه‌ی استوک (گزیده‌ای از شعر مشهد)
– عصاره‌ی سوما (گزیده‌ای از ریگ‌ودا کتاب مقدس هندوها)
– مرا ببخش (گزیده‌ی شعر شمس لنگرودی)
– یک بسته سیگار در تبعید
– در آب‌ها دری باز شد (پس از مرگش توسط نشر مروارید چاپ شد.)

نمونه‌ی شعر:
(۱)
بی‌تو
خودم را بیابان غریبی احساس می‌کنم
که باد را به وحشت می‌اندازد
جویبار نازکی
که تنها یک پنجم ماه را دیده است
زیباترین درختان کاج را حتی زنان غمگینی احساس می‌کنم
که بر گوری گمنام مویه می‌کنند
آه
غربت با من همان کار را می‌کند
که موریانه با سقف
که ماه با کتان
که سکته‌ی قلبی با ناظم حکمت
گاهی به آخرین پیراهنم فکر می‌کنم
که مرگ در آن رخ می‌دهد
پیراهنم بی‌تو آه
سرم بی‌تو آه
دستم بی‌تو آه
دستم در اندیشه‌ی دست تو از هوش می‌رود
ساعت ده است
و عقربه‌ها با دو انگشت هفتی را نشان می‌دهند
که به سمت چپ قلب فرو می‌افتد.

(۲)
تا امروز از تو نوشتم
امشب از عشقت انصراف می‌دهم
سخت است
دوست داشتن تو
خسته‌ام

می‌خواهم
کمی استراحت کنم
شاید فردا
دوباره عاشقت شدم.

(۳)
مهربانی‌ات را با گل‌ها در میان بگذار
با سنگ‌ها
با رودی که می‌رود
با خنده‌ی کودکان عراقی
مهربانی‌ات را با جنگ در میان بگذار
صدای تو چشمه‌ای خواهد شد
و انسان را با انسان
آشتی خواهد داد.

(۴)
تنها تو وقتی صدا می‌زنی
نامم دهان به دهان می‌چرخد
ماه کامل می‌شود
و با ده انگشت می‌تابد.
بلبلی پشت سنگ می‌خواند
با رگه‌هایی از طلا.

دستت
مثل یک شعر سیاسی گرم است.

(۵)
تا دست به دامان ریا افتادند
بی‌وقفه به یاد شهدا افتادند
شوخی شوخی به شاخه‌ها سنگ زدند
جدی جدی پرنده‌ها افتادند.

(۶)
تنهایی
با سمباده‌‌ی نرمش از راه می‌رسد
دست روی پهلوی راستم می‌گذارد
و آرام‌ آرام
می‌کشد.

(۷)
نامَت
از ساق‌هایم شروع می‌شود
از دلم عبور می‌کند
و دهانم را به آتش می‌کشد!
چطور می‌تواند مرگ
از تو تنها گودالی را پُر کند؟!

 

گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی
دبیر سرویس شاعران عصر ما