مریم گمار شاعر کرمانشاهی

شاعران عصر ما با زانا کوردستانی – مریم گمار

مریم گمار، شاعر و هنرمند کرمانشاهی، زاده‌ی ۲۶ تیر ۱۳۵۹، در کرمانشاه است...

بانو “مریم گمار”، شاعر و هنرمند کرمانشاهی، زاده‌ی ۲۶ تیر ۱۳۵۹ خورشیدی، در کرمانشاه است.

ایشان فوق‌دیپلم، تربیت معلم‌ مفاهیم عربی دارد.
وی که در کنار شعر، به نقاشی رنگ‌ روغن (سبک رئالیسم) می‌پردازد، فعالیت ادبی‌اش را از سال ۱۳۷۹ در مجتمع آوینی کرمانشاه آغاز کرد.

▪کتاب شناسی:
– اردیبهشت‌ دست‌هایم – ۱۳۹۹
– طلایه‌داران شعر ۳ (اشعار سپید ۱۴۰۱ – گردآورنده)
– رگ‌های روشن (اشعار سپید ۱۴۰۱ – گردآورنده)
همچنین ایشان در بیش از ۱۵ کتاب مشترک شعر، شرکت داشته است.

▪نمونه‌ی شعر:
(۱)
نشسته‌ای بر شاخه‌های رها
و باد را به طاعتی مُوهوم فرا می‌خوانی
و نمی‌دانی دست‌های او
در انحنای هیچ شکلی نمی‌ماند
ای غنچه لجوج!
به سطح بیاور مجال شکُفتن را
تا بتابد به نقطه‌های کور
و همچنان که هوا از اعماقت می‌گذرد
بی‌اعتبار شود سایه‌های تنهایی.
ببین!
چطور در این مسیر فراموشی!
در این برگ‌های بازیگوش
نام تو تکرار می‌شود
بر لب‌های قناری، بر رگ‌های روز
و خواب طالع‌ام را بهم می‌ریزد.
ای اقبال سبز
بگو چند ستاره به خواب بهار تکانده‌ای؟
که حالا به هر سو قنوت می‌گیرم
تو روییده‌ای!
ببین!
تمام این سطرها
نام تو را در اختفای خود دارند
در قد کشیدنی ممتد.
حالا کافی‌ست؛ چشم بدوزم
به رستاخیز سرانگشتانت
تا نور در رگ‌های تو جا باز کند
در فرصتی که شب مرور نمی‌شود
ای جنبش زیبا
بگو چطور بگریزم از تو؟
که من سال‌هاست در طواف تو زیسته‌ام.

 

(۲)
گردن چرخانده ای به اضطراب
در پس حفره های مجروح
صدا میزنی مرا

ای بابونه اندوه
بگو چگونه بسرایم ؟
فوران اشک در صدایت را
که شکل در همی از ایستادن بادی

جلوتر بیا
به موازات لب های پنجره
حالا بگو در این تخیل غلیظ
در انتظارِ کدام اشاره ی باران
باشم ؟
که از بسامدش
رنجی ناگزیر بر سرم نریزد
وپرت نشوم بر شمایلِ تاریکی
که ذهنی مرطوب را پس می دهد

بگو درطبیعت تو !
به کدام جهت شعله بگیرم؟
تا طلوع کنم بر نیم رخ کلمات
واز کهکشانی عبور

ای سطر سر به زیر
آویخته بر تلألو ماه
قد کشیدن تو بر ناخودآگاهم را
برگردن کدام حروف معاصر بیاندازم؟
که سبز شود اندیشه اش
در خاک های نابارور

ای یاس در هم تنیده ؛
ظرافت لبخندی در عبور!
به دیدنم بیا!
صدا بزن مرا
که در ادامه ات نشسته
هزار ناگهان تازه

می بینی ؟
این نشانه ها؛
از سمت تو،
عبارتیست از نو
که خواب ِواژ ه های گداخته را بهم می زند

حالا می توانم با هر انگشت
شعری را جابجا کنم و به هیات لبخندی جا بزنم.

 

(۳)
بلند می‌شوم از گوشه‌ی سطرها
و تو را از کلمات شکسته و کِرخت شب
پس می‌گیرم
تا آفتاب
عبور کند از ذهن‌ پنجره و صمیمیت بادها

ببین!
از میان‌ این همه نقطه، ویرگول و کلمه
بر می‌گردم
به مویرگ‌های تو
جایی میان قصّه و ترانه!
تا انگشت اشاره
از پوست به عمق برسد
و سپیدار
به آب

بگو!
چگونه نامت بر سبابه ننشیند؟
که رگ‌ به‌ رگم در جریانی

و من‌
کجای تو نشسته‌ام
به تقدیر؟
که به بلندای صبح رسیده‌ای

ای گنجشک اوّل صبح!
دستی بتکان به این کلمات شتاب زده!
تا شعر بپاشد
بر صورت خیابان‌ها
بر شاخه‌های بید
و نامت بلند شود
تا ارتفاع آسمان

حالا که نشسته‌ای
به مداوای زخم‌هام
سبز دامن باش و رها
از پلک پایانی!

 

(۴)
ای شکوفه ی سپید
بگو چطور پنهان کنم زیبایی ات را
که از لبخند آفتاب
وجیک جیکِ گنجشک ها تو می ریزی

بگو!
کجای کلمات بنشینم به رُستن
که رد پای تو نباشد

ببین !
که از تلاقی منظومه ی دست هات
و ابریشم موهام شعر اتفاق می افتد

ای تکثر نور در لحظه های موازی
بگو از کدام شب تاریک گذر کرده ام ؟
که حالا
به جشن نشسته ام‌ چشم های تورا

بیا و حلول کن
در خواب عمیق خیابان ها
بر میدان های بی لبخند
که دیریست نامم‌ را فراموش کرده اند.

 

(۵)
[غبار از تن]
ایستاده بودی به‌حرف
و نمی‌دانستی
چپ به‌ راستِ کلمات‌ات
بر زوایای من روییده

بگو بر حواسِ کدام شب نشستی؟
که نستعلیقِ انگشتان‌ام
دویده بر زجری مشوش
که از بلندای قامت‌ات بیرون می‌زند

باید بایستم
به‌تکاندنِ شانه‌هات
تا به‌شکلی منحنی غبار از تن درآوری

و عبور کشیده‌ی لب‌خندم
به‌به‌ترین حالت
در اعماق‌ات معنا شود

ای رؤیای سربه‌زیر!
آوازِ قناری به‌وقتِ بی‌کسی!
غم  را در پاگردِ حادثه رها کن

پریدن عیارِ لب‌خندی‌ست
که از نوازش‌ات می‌ریزد
امان از تو
امان از کلمات، کلماتِ دیوانه
که هر بار به‌طرزی عجیب
رگ‌های روز را دچارِ شعر می‌کند

ببین چه‌گونه به‌تو آمده‌ام
به‌رگ‌های روشن‌ات!

حالا بگو چه‌طور
بر روشنای پنجره‌ات قوس نگیرم؟
که اصالتِ پریدن‌ام
با تو تعریف می‌شود.

گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی
دبیر سرویس شاعران عصر ما