نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
از دستهایِ من تمنایِ پیوستن میچکید پیوستن، به پیکرهای که تن نبودوُ نور بود نور بودوُ دور بود دور، دور دست، چون تنها روزنهای که در تاریکی میدرخشید تاریکی، یگانه اجابتی که بیتو متصل بود به وصال وصال، اولین ثنا که بر قلب ذکر بودوُ در یاد فکر ذکر، ذکری که هر چه بر دواموُ […]
از دستهایِ من
تمنایِ پیوستن میچکید
پیوستن، به پیکرهای
که تن نبودوُ نور بود
نور بودوُ دور بود
دور، دور دست، چون تنها روزنهای
که در تاریکی میدرخشید
تاریکی، یگانه اجابتی
که بیتو متصل بود به وصال
وصال، اولین ثنا
که بر قلب ذکر بودوُ در یاد فکر
ذکر، ذکری که
هر چه بر دواموُ مدام میتپید
رهیده نبود بر استجابت
از هست رفتهام، مدهوش
گم کرده راه، بینشان
و طاقِ استعارهیِ آشنا
نامِ توست بر هجایِ تکرار
تکرار، همچون آخرین آیه
که پیامبری بیامت
به باز آمدنِ وحی
بر خویش مکرر میداشت
بگو چگونه خدائی تو
که جز سورهیِ هجران
بر صلیب کشیدهات نیآموختی؟
صلیبی که آونگِ بسامدِ حی بود
در تصادمِ هو
بر آستانِ راز
دخیل بسته ندانی که چیست
ندانی که چیست بر محرابِ نیاز
سجده افتاده
خون…بویِ تو میدهد
رگ،…عطرِ تو میدمد
و آنگاه که مرگ
بر قنوتِ خونینِ یَد نازل شد
نمازِ گریز برمیخواند
گریز، از ذرههایِ تن
که بر چلیپایِ اندامت
تنیده بودوُ صوفی بود
صوفی بودوُ تنیده بود
#عارف_اخوان
تنظیم کننده: احسان امیری (دبیر شعر رسانهی ایرانیان اروپا)
این مطلب بدون برچسب می باشد.