شعر

شعر – “مجید سعد آبادی- فرناز جعفرزادگان”‌ – احسان امیری

تمام دوستانم را در قمار به دشمنانم باختم حتی زنی که مام وطن بود و  چادر به دندان داشت...

 

تمام دوستانم را در قمار

به دشمنانم باختم

حتی زنی که مام وطن بود و

 چادر به دندان داشت و 

 آمده بود تا شیرش را حلالم کند!

 

من آنقدر باخته بودم که جز بغض

چیزی برای از دست دادن نداشتم!

 

قدم می زنم

در تابوتی به وسعت سرزمینم

و می دانم اگر مرگ را 

اینگونه کوچک نشمرده بودم

پدر آن شب

نام دیگری بر من می گذاشت

و نام دیگری اگر داشتم

بی شک

خدایم مهربان تر بود

 

 

***

راستی مگر قول نداده بودند

جمعه مردی

با اسب سفید می آید

مرد نیامد که هیچ

جمعه ها را هم از ما پنهان کردند!

 

***

قسم به مدرسه نادعلی

قسم به کلاس چهار روی الف

قسم به کتابی هزار بار خوانده شده

قسم به دروغ

و من 

بارها دیدم زن همسایه 

چگونه لبان سیاه معلم دینی مان را گاز می گرفت!

 

قسم به معلم دینی هر روز بعد غسل

قسم که هر بار

سکه ای در صندوق این خانه انداختم

بیچاره تر می شدم

 

تف به سطل های زباله

تف به هرچیزی که دهانی گشادتر از 

دهان پیام آورانمان دارد

 

مجید سعدآبادی

 

 

 

 

درودی در صدایی دور

 

می‌خواند درون را

 

: او کیست؟

 

که در صدای بلند اشراق

 

می پراند پرنده را

 

آیا اوراد سترون

 

گوشی را می‌نوازند به آوا؟…

 

آه:

 

وا –گویه ها را

 

بسپارید به تنهایی باد

 

گاهی

 

صدای آدمی

 

تنهایی را برمی‌دارد 

 

و با خود می‌برد…

فرناز جعفرزادگان

 

دبیر شعر و سرویس رسانه: آقای احسان امیری