شعر _ سحر امینی فر ، پور مزد کافی (منظر)

شعر _ “سحر امینی فر” _ “پورمزد کافی” (منظر)

باید ذبح می‌شدم اما  نه پدرم ابراهیم بود و نه من  آنقدر معصوم که لحظه‌ی آخر خدا پادرمیانی کند...

باید ذبح می‌شدم

اما

نه پدرم ابراهیم بود

و نه من

آنقدر معصوم

که لحظه‌ی آخر

خدا پادرمیانی کند

 

هر شب

تیرباران می‌شدم در خواب

و صبح

زنان در صف نانوایی می‌گفتند

آه ببینید

ببینید

شهید نمی‌میرد

شهید هرگز نمی‌میرد

 

زنان کولی

در قلبم

برنج آبکش می‌کردند

اسکناسی مچاله را

از سینه‌هاشان در‌ می‌آوردند

می‌گفتند

بگذار روی زخم‌هایت دخترم

زخم‌هایم اما

خوب نمی‌شدند

من

یک ماشین نعش‌کشی‌ام

که جنازه‌ام را

از اتفاقی

به اتفاقی دیگر

جابه‌جا می‌کنم

 

سحر امینی فر

 

“در هوای تو”

 

من گم در هوای تو بودم

در آن هوا

که تو باشی و من

در آن هوا

که به مستی

سخن ساز میکند سوسن

 

من گم در هوای تو بودم

در آن هوا

که تو باشی

و ترس

آسیمه سر از من بگذرد

وز مرگ خویش

دراین بهار

به شیون

جامه بر دّرّد

 

من گم در هوای تو بودم

در آن هوا که بخندم

به روزگاران دلگیری

که شعری بخوانمت

با خوش ترین آهنگ اساطیری

از تهمینه ای که تویی

بر بالین خواب من

از دشت قرنفل

بر پهنه ی آفتاب من

 

من گم در هوای تو بودم

در آن هوا

که بگریم ز شادی

در آن هوا

که بخندم به درد

 

در آن هوا

که رها کنم عقاب دلم

به آزادی

 

من گم در هوای تو بودم

در آن هوا که از شور

بی وقفه ببارم

و پاسخ مرگ را

در هجوم این پاییز

صراحی از صلات جام ستاره بردارم

 

پورمزد کافی (منظر)

 

دبیر شعر و سرویس رسانه : آقای احسان امیری