نقد و بررسی

نقد و بررسی “خوب کردی رفتی آرتور رمبو ،ترجمه سمیرا رشید پور”به قلم استاد فیض شریفی

( خوب کردی رفتی آرتور رمبو ) وقتی قلم موبايل را از غلاف در می آورم ، انگار آماده ی رزمی درازدامن می شوم ، عرق می کنم . با این قلم تو، نمی دانی تا کجا رفته‌ ام تا اين جا تا پشت هیچستان رفته ام  هر شاعر و نویسنده ای مثل شکسپير...

( خوب کردی رفتی آرتور رمبو )

وقتی قلم موبايل را از غلاف در می آورم ، انگار آماده ی رزمی درازدامن می شوم ، عرق می کنم .
با این قلم تو، نمی دانی تا کجا رفته‌ ام تا اين جا تا پشت هیچستان رفته ام
هر شاعر و نویسنده ای مثل شکسپير،  الیوت ، گوته ، رمبو و  امثالهم شانس داشته‌ اند ، در کنار دست شان ، زیر پايشان، نقب زده اند و به چشمه های جوشانی دست یافته اند . در این میان به جز رمبو به این دليل ، بسیار نوشته‌ اند .
رمبو هم عميق می نوشت و وسیع بود اما دوستان‌ اش حسود بودند ، او را آزار دادند ، رمبو از فرانسه رفت ، قاچاقچی شد ، ولی دوستان اش او را نجات ندادند.
بعضی ها بیش تر و به تر  از حاکمان و سانسورچی ها عمل می کنند ، چون اینها در خشکسال دمشقی دچار شده اند ، گرفتار مخدرات و شیر مستی های مخرب شده اند و دیگر نمی توانند بنویسند ، ریتسوس ها و ناظم حکمت های پرکار را سرزنش می کنند .
شکست خوردگان افراد خطرناکی هستند ، مثل خرمگس هستند ، توی چشم سوارکاران ماهر می روند تا آنها را به دره های مخوف پرتاب کنند .اینها مقابل پای نویسندگان و شاعران موفق ، مین می کارند ، با ممیزان همکاری می کنند تا آنها را به مسلخ بیندازند .
رمبو را همین ها فراری دادند .رمبو ، آن ولگرد متعالی و آن عارف شیفته ی آزادی را مجبور کردند تا به ندای مقاومت ناپذیر سفر تن بدهد .رمبو هرگز از هستی خود خشنود نبود ، انگار او را محکوم به زندگی و هستی کرده بودند ، رمبو احساس می کرد از تکرار و زشتی و کسالت دارد متلاشی می شود .او مثل سرباز جوانی بود که او را خوابانده باشند و دو سوراخ سرخ در پهلوی راست اش کار گذاشته باشند .
رمبو در های حواس اش را به روی احساس اش باز گذاشته بود ، تمام هم و غم او فقط دیدن ، شنیدن ، فهميدن و نوشتن بود .او هرچه را می دید می نوشت .او از طریق واژگان به مناطقی بسیار عمیق رسیده بود که همچون درک ( امر درک شدنی ) باشد ، رسیده بود  .
او تحول شعری را در زبانی رها شده از قید و بند های اجتماعی و افسار گسیخته قرار داده بود .او ” من ” شاعرانه اش را به ” ما ” یی پرشور تبدیل کرده بود و ” سرود جنگ پاریسی ” را برای ندای ” برادری ” نوشت. از کمون فرانسه نوشت و تیرباران ها .
بعدها موضع‌گیری های او در مقابل کمون پاریس،  او را در میان شاعران و نویسندگان کاملا تنها و تکرو جلوه داد .
رمبو بعدا در شعر ” عیاشی  پاریسی  ” شاعر را متعهد به بیان هق هق آدم های پست ، نفرت محکومان به اعمال شاقه و هیاهوی انسان های ملعون می داند .
رمبو را  در همین دوران دچار بزرگ ترین بحران می کنند .او را در انواع و اقسام جنون غرق می کنند .او را مجبور به شلختگی وحشتناکی می کنند ، او را بی ادب و گستاخ می کنند .به گونه‌ای که حتا مادر و خواهران اش او را دیوانه می نامند .
رمبو با حرکات خشن و سخنان بی رحمانه و بی اندازه نکبت بار ش همه را می ترساند و از خود منزجر می کند .
رمبو انقلاب را به خاطر عشق به مردم و برادری دوست می داشت .ادعای زیبایی شناسی هولناکی داشت .
او شاعر را ” پرومته ” ای می دانست که باید آتش را بدزدد و به میان مردم بیاورد .
او امر ناشناخته را دیده و به سرزمین رازها نفوذ کرده و کشف تازه اش را زیسته بود .
او در میان بدترین بيماران،  بدترین جنایتکاران و بزرگ ترین ملعونان زندگی می کرد .
رمبو وقتی کتاب ” بهشت مصنوعی ”  شارل بودلر را می خواند به مواد مخدر گرفتار می شد،  او مثل بودلر فکر می کرد که مواد مخدر نیروهای ذهن را چند برابر می کند و به او احساساتی مافوق طبیعی می بخشد.
بودلر در این کتاب به شکلی جامع این نظریه را بسط داده بود که انسان می تواند به اراده‌ ی خود مقدمه‌ ی تولدی دیگر را فراهم بیاورد و برخی راه های حیرت انگیز را کشف کند ، می توان به خلسه ای رسید تا به اراده‌ ی خود به بهشت پا نهاد .
رمبو پس از خواندن آین کتاب ، شعرهای پیشین خود را می سوزاند .
او تمام رنج های دنیا را بر دوش می کشید .کتاب‌ های”  فصلی در دوزخ ”  و “زورق مست” اش در میان شاعران سر و صدای عجيبی به پا کرد ولی شعر هيچ درآمدی برای او نداشت .باید تغییر شغل می داد .بعد از شکست کمون دیگر کم کم ادبيات برای او تبدیل به یک آلترناتیو شده بود  ، یک پناه‌گاه…اما از سال ۱۸۹۰ درد شديدی در زانوی راست اش حس کرد .پای راست اش را قطع می کنند. آرتور رمبو در ۱۰ نوامبر ۱۸۹۱ در سن ۳۷ سالگی می میرد .آرتور به خواهرش ، ایزابل ، التماس کرده بود او را سوار کشتی کنند چون باید به کانال سوئز برود .

ورلن برایش نوشت :” خوب کردی رفتی آرتور رمبو ! هیجده سال از عمر تو از دست دوستی و شرارت و حماقت شاعران پاریسی و هم از دست وزوز زنبور عقیم خانواده ی کمی دیوانه ات می رمید .خوب کردی پشت پا زدی به همه‌ ی آن سال ها در میان تند بادها و زیر تيغ گیوتین زودرسشان انداختی ! حق داشتی که بلوار تن پروران و کافه‌های شعر شاشان را ترک کنی و به خاطر جهنم حیوانات و

تجارت با دغلکاران و سلام مردم عادی …”
(کتاب خوب کردی آرتور رمبو ، ترجمه و گردآوری سميرا

رشیدپور ، ص.۱۶۷)

رمبو از دست مخنثان رهایی یافته بود و همچون افلیای غمگين بر موج های جنون سوار شده بود .

فيض شريفی
پانزده ام بهمن ماه ۱۴۰۱