اگر داری تو عقل و دانش و هوش ، بیا بشنو حدیث گربه و موش

گذری برحکایت موش و گربه-مهدی قاسمی

تحلیلی کوتاه بر حکایت موش و گربه اثر عبید زاکانی...

 

هر سال مهر ماه و قبل از شروع مدارس، پدر من را جهت خرید دفتر و قلم همراه خودش یه بازار میبرد و همیشه از یک کتابفروشی که وسط بازار وکیل بود برای من دفتر و قلم می خرید. اولین بار پدرم برای من در همین کتاب فروشی خیلی قدیمی، کتاب موش و گربه عبیدزاکانی خرید،هشت سالم بود و تازه بر خواندن و نوشتن تسلط یافته بودم. کتابی با کاغذ کاهی نازک و پراز نقش و نگار و با خط نستعلیق چاپی!

اگر داری تو عقل و دانش و هوش

بیا بشنو حدیث گربه و موش

خلاصه داستان از آنجاها شروع شد که  یک موش لاف زن شروع کرد یه رجز خوانی برای گربه در جمع رفقایش که کو آن گربه که پیش من هیچ باشد!

گفت کو گربه تا سرش بکنم

پوستش پر کنم ز کاهانا

گربه در پیش من چو سگ باشد

که شود روبرو بمیدانا

که ناگهان موش لاف زن، گربه را بالای سر خود دید وبر خود همی لرزید :

موش گفتا که من غلام توام

عفو کن بر من این گناهانا

مست بودم اگر گهی خوردم

گه فراوان خورند مستانا

گربه براو رحم نکرد و اورابه چنگ گرفت و بکشت و بخورد ..
بعدآن گربه عذاب وجدان گرفت و پشیمان شد. سر به مسجد گذاشت و لابه و گریه و فریاد وامصیبتا که پشیمانم…

دست و رو را بشست و مسح کشید

ورد می خواند همچو ملانا

بارالها که توبه کردم من

ندرم موش را بدندانا

خلاصه تا خبر به موش ها رسید همه شاد شدند که:

این خبر چون رسید بر موشان

همه گشتند شاد و خندانا

خلاصه جمع موشان با هدایا و تحفه‌های فراوان خدمت گربه رسیدند که تو کجایی تا شویم ما چاکرت و…  به محض رفتن موش ها به خدمت گربه،او جستی زد و جمله موش هارو بگرفت و بخورد.

جمله موش های غم زده و هراسان به خدمت شاه موش ها رسیدند که

 

چه نشستی پادشاها که گربه عهد شکن شده و حرصش زیاد شده

 

سالی یکدانه می گرفت از ما

حال حرصش شده فراوانا

شاه موش ها هم غضبناک شد و لشگری برای جنگ با گربه‌ها جمع کرد…

بعد یکهفته لشگری آراست

سیصد و سی هزار موشانا

همه با نیزه‌ها و تیر و کمانا

قاصدان به شاه گربه‌ها هم در کرمان خبر رساندند که چه نشستی…

خبر آورده‌ام برای شما…

 

عزم جنگ کرده شاه موشانا

یا برو پای تخت در خدمت

یا که آماده باش جنگانا

گربه گفتا که موش گه خورده

من نیایم برون ز کرمانا

لیکن اندر خفا تدارک کرد

لشگر معظمی ز گربانا

گربه‌های براق شیر شکار

از صفاهان و یزد و کرمانا

 

القصه  در بیابانهای فارس دو لشگرموش وگربه به هم رسیدند و…

 

 

 

آنقدر موش و گربه کشته شدند

که نیاید حساب آسانا

از آن طرف موشها سپاه می آرایند …

وجنگی سخت بین موشان و گربه‌ها در بیابان‌های فارس درمی‌گیرد.
در این جنگ شاه موش ها به لشگر گربه ها چیره میشوند وشاه گربه اسیر میگرددو طی حمله‌ای برق آسا شاه گربه از فیل می افتد و اسیر شده واورا  دست بسته به خدمت شاه موش می آورند.

شاه گفتا بدار آویزند
این سگ روسیاه نادانا
….

گربه این را شنید و دم نزد

چنگ و دندان زدی بسوهانا

شاه گربه طناب پیچ شده واسیر که غرور خود و لشگریانش را در کنار شاه موش شکسته شده میدید، ناگهان به رگ غیرتش بر خورد وجستی زد و طناب ها را پاره کرده و به موشها در مجلس حمله ور شد.

ناگهان جست و موش را بگرفت

چون پلنگی شکار کوهانا
که شدندی به خاک یکسانا

لشگر از یکطرف فراری شد

شاه از یک جهت گریزانا

ازمیان رفت فیل و فیل سوار

مخزن تاج و تخت و ایوانا

آخر سر موشها توسط شاه گربه ،لت و پار شدند و فراری و در چنگال اوگرفتار …

خواست آخر این قصه”مهدی” بگوید
که گربه باشد همیشه دشمن موشانا!