داستانی تلخ

گوز کلاغک های باغ!-مهدی قاسمی

کلاغ را که می شناسید، حتما اورا در بالای درختان کاج و سرو دیده اید. درخت کاج میوه ای دارد، میوه که نه، یک شکل مخروطی شکل که ما شیرازی ها به آن اصلاحا گوز کلاغک می گوییم. آن جوزگره نگر به صوف اخضر چون سرو که او گوزکلاغ آرد بر

کلاغ را که می شناسید، حتما اورا در بالای درختان کاج و سرو دیده اید. درخت کاج میوه ای دارد، میوه که نه، یک شکل مخروطی شکل که ما شیرازی ها به آن اصلاحا گوز کلاغک می گوییم.

آن جوزگره نگر به صوف اخضر

چون سرو که او گوزکلاغ آرد بر

گویند که اسفند ماه، این گیاه تخم میکند و سه ماه بعد تخم آن میرسد و قابل زرع میشود. کونه ٔ آن در یک چارک ذرع زیر زمین است . پس از بریان کردن یا پختن آن غذایی لذیذ و به طعم سیب زمینی است و در سالهای قحط کمک خوبی برای غذای مردم آن سامان است.(فرهنگ دهخدا). میوه آن از غذای مورد علاقه کلاغهاست این مقدمه را گفتم تا خوب معنی و خاصیت گوزکلاغک را بهتر بدانید و آشنا شوید.
سالها پیش که زمستان سرد رو به انتها بود و بهار، نرم نرمک چهره خودرا نمایان میکرد، من و غلام طبق معمول و عادت سری به باغ حاجی میزدیم. باغ حاجی، باغی بزرگ با درختان بزرگ و متعدد کاج که صدها کلاغ پرسیاه بر بالای کاجهای آن آشیانه داشتند. همیشه در این ایام صدای به ظاهر شوم کلاغها با سردی همیشگی و زوزه باد زمستانی در لابلای درختان باغ به گونه ای گوشخراش به گوش میرسید. باغ حاجی سرگرمی کودکی ما بود که همیشه دزدکی به آنجا میرفتیم و ساعتی را به بچگی و بازیگوشی میپرداختیم.

خوردن مغز گوز کلاغک هم یکی از تفریحات ما بود، آخر آن باغ بزرگ در آن فصل سال جز گوزکلاغک میوه ای دیگر هم نداشت.
همه اینها یک طرف ،و آخر داستان تکراری همیشگی، که آخر سر باغبون باغ حاجی ما رو میدید و با چوب دنبالمان میکرد وما با چه سرعتی که پابه فرارنمیگذاشتیم. آن سال زمستان با همه سالها فرق میکرد چرا که علاوه بر کلاغها، گله ای بزرگ از گنجشک ها و بلبلان نیز به باغ آمده بودند. اینکه چی شده بود که اون سال اینقدر گنجشک و بلبل زیاد شده بود را اصلا نفهمیدم.
آمدن آنهمه پرنده جدید، جا و عرصه وجود را برای کلاغان تنگ کرده بود، و گاهی در گیری بین گنجشک ها و بلبلان در باغ دیده میشد. اما کلاغ ها به نظر میرسید که فقط نظارگر هستند چرا که کلاغها مغرور و همیشه بر نوک کاج آشیانه داشتند واکثرا” اون بالا ها بودند و گویا کسر شاُنشان میشد که زیاد به اون پایین ها بنگرند که گنجشکان و بلبلان بر شاخه های پایین درختان انار یا توت می نشستند وبا هم کلکل و مجادله میکردند.
کلاغ های خوش نشین و مغرور خود را بالا میدیدند و در جمع خودشان هیچ پرنده مهاجر دیگری را نمی دیدند و نمی پذیرفتند.
آن سال زمستان به پایان خودش نزدیک شد و کم کم بوی بهار به مشام میرسید. من مدتی بود که از کنار یاغ حاجی عبورنکرده بودم ودرگیر ایام عید و نوروز بودم.
یکروز که به طور اتفاقی ازکنار باغ میگذشتم با صحنه عجیبی روبرو شدم و آن اینکه در باغ حاجی هیچ اثری از درختان کاج دیده نمیشد!
سریع خودم را از دیوار به داخل باغ رساندم . اصلا اثری از درختان کاج نبود، همه آنها را بریده بودند! باغ خالی شده بود از کاجها و فقط درختان ثمری میوه مثل انارو توت و مرکبات بودند. باغی که دورادور و وسط آن پر از درختان سربه فلک کشیده کاج بود، اثری از آن درختان دیده نمیشد. کمی غم انگیزبه نظر میرسید. یک چیز مهمتر و آن اینکه اثری از کلاغ ها هم نبود! آنجا دیگرحتی یک غار غار کلاغ هم شنیده نمیشد.
میگفتند که زن حاجی از غار غار کلاغها خوشش نمیومده وآنها را شوم میدانسته و از حاجی خواسته بوده که همه درختان کاج باغ را ببرد تا دیگر صدای کلاغها را نشنود. در عوض، او ازصدای چهچه بلبلان و جیک جیک گنجشکان خوشش میومده و می خواسته که در باغ، فقط صدای دلنشین آنها را بشنود.
اونروز برروی شاخه های درختان کوچک ثمری پر بود از گنجشک ها و بلبلان که دائم از این شاخه به آن شاخه می پریدند و شادی میکردند.
اما هنوز روی زمین باغ پر بود از گوز کلاغک های به جا مانده از قتل عام درختان. کلاغ ها آنقدر مغرور هستند و بالا می پرند که حاضر نیستند خودرا پایین بیاورند و به روی شاخه های کوچک بنشینند، به همین دلیل همه آنها دسته جمعی آنجا را ترک و به جای دیگری مهاجرت کرده بودند. در عوض بلبلان و گنجشک ها جای آنها را در باغ بزرگ گرفته بودند.
خوب یادم هست آن سال زمستان گذشت، بهار هم و تابستان آمد ودرختان ثمری میوه دادند اما آن سال هیچ میوه ای بردرختان نماند و باغبان هیچ ثمری از میوه ها نچید، چراکه همه میوه ها را گنجشکان و بلبلان خورده بودند! کلاغها تا وقتی در باغ بودند هیچ وقت سر و کارشان به درختان پایین نبود و به همان میوه های گوز کلاغک بسنده میکردند ولی این پرنده های مهاجر همه میوه ها را خوردند و حاجی آن سال هیچ ثمر و سودی از میوه های باغ نبرد.
اونموقع بود که حاجی فهمید که چه اشتباهی کرده و به خاطر زنش و نشنیدن غارغار شوم کلاغان چه ضرری به خود و باغ که نزده…..
این پایان ماجرا نبود چرا که چند وقت بعد حاجی با استخدام چند شکارچی و با تفنگ ساچمه ای همه گنجشکها وبلبلان را قتل عام کرد و چه جسدهای خونینی از پرندگان مهاجر که روی گوز کلاغک های باغ نمانده بود! شایداین پاداش خوش رقصی آنها برای زن حاجی بود و بس!
و من از آن به بعد آموختم هرگاه کلاغ های پر سیاه با غارغارهای به ظاهر شوم بروند، جای آن بلبلان و گنجشک های خانه خراب کن خواهند آمد…
گوزکلاغک های به جای مانده بر خاک باغ شاهد براین مدعاست…