یادداشت های یک نویسنده

یادداشتهای یک نویسنده”من و باران”به قلم پروین داوری

آسمان ابری بود لیک باران نمی بارید آسمان دلگیر بود لیک اشک نمی ریخت...

من و باران

آسمان ابری بود لیک باران نمی بارید

آسمان دلگیر بود لیک اشک نمی ریخت
نم نم باران که خود را به زمین چلاند فریادش بلند تر از هر رعدی بود

آهسته دستم را به سوی آسمان گرفتم گویا منتظر کسی باشد که نجوایش را بشنود شروع به گریستن کرد

آغوشم را باز کردم و های های هر دو گریستیم
و چه باشکوه بود این نجوای دونفره
زیرا هیچکس متوجه نشد که من هم همراه آسمان و باران گریستم

خیایان خلوت و خلوت تر میشد صدای قدمهای باران اینبار با صدای گام هایم آهنگی حزن آفرید
بهترین موسیقی دنیا
من سبک شده بودم و آسمان ستاره هایش را در گستره خود پهن کرده بود

من به فردایی نورانی در وجودم می گشتم و آسمان خود را برای مهمانی خورشید آماده می کرد

#پروین داوری