شعر

یکشنبه ها با شاعران مخاطب رسانه

چهارشنبه ها و یکشنبه های هر هفته با شعر شاعران مخاطب رسانه ...

دستی به امر ایستاده
دستی به اشاره
دست فروش‌ها
دست در دست هم دارند…

گناه از دست‌ها بود
که راوی بودند
اما حرف نمی‌زدند

در خالیِ دستها
ردی ست در هر سو
ما ادامه ی دستهای یکدیگریم
.

فرناز جعفرزادگان

“در هوای تو”

من گم در هوای تو بودم

در آن هوا

که تو باشی و من

در آن هوا

که به مستی

سخن ساز میکند سوسن

 

من گم در هوای تو بودم

در آن هوا

که تو باشی

و ترس

آسیمه سر از من بگذرد

وز مرگ خویش

دراین بهار

به شیون

جامه بر دّرّد

 

من گم در هوای تو بودم

در آن هوا که بخندم

به روزگاران دلگیری

که شعری بخوانمت

با خوش ترین آهنگ اساطیری

از تهمینه ای که تویی

بر بالین خواب من

از دشت قرنفل

بر پهنه ی آفتاب من

 

من گم در هوای تو بودم

در آن هوا

که بگریم ز شادی

در آن هوا

که بخندم به درد

 

در آن هوا

که رها کنم عقاب دلم

به آزادی

 

من گم در هوای تو بودم

در آن هوا که از شور

بی وقفه ببارم

و پاسخ مرگ را

در هجوم این پاییز

صراحی از صلات جام ستاره بردارم

پورمزد کافی (منظر)

 

 

 

 

 

 

او که پیچ وتاب زلفش را معما می کند

خوب می داند چه دارد با دل ما می کند

 

پشت پرده تا به کی باید بنوشم باده را؟

باد، آخر سر مرا یک روز رسوا می کند

بیش از این طاقت ندارم خویشتنداری کنم

عاقبت این زخم سر بسته دهن وا می کند

بی گمان ازبین صدها یوسف مصری، فقط

جذبه ی یوسف ، زلیخا را زلیخا می کند

موج ،بی تابانه سر بر صخره می کوبد ، ولی

صخره با بیتابی دریا مدارا می کند

 

به غم پنهانی چشمان من پی می برد

ماه، تا در آینه خود را تماشا می کند

 

تو فقط یک دانه ای، ای عشق! در دنیای ما_

هرکسی، اما تو را یک جور معنا می کند

#رضا‌_حدادیان

 

شب شده باز

چه خیال عبثی دارد دشت

که در اندیشه نور و خورشید

همچنان می شکفد

شب این قصه چنان طولانی است

که تو گویی ز ابعاد زمان بیرون است

و بلندای پراز اندوهش

می تواند که یه دم قد بکشد

تو چرا اینجایی

مگر اندیشه تو بال نداشت

پس چرا اینجایی

من و این قصه بهم بافته ایم

سر و سِری داریم به بلندای سکوت

و چنان خاموشیم

که صدای نفس باد میان تن دشت

می کشد پی در پی

سوت پایان زمان

 

آتنا خوش کنش

 


دبیر سرویس رسانه : احسان امیری