به کجا چنین شتابان

سخن دل- به کجا چنین شتابان- نجمه صالحی

به کجا چنین شتابان بسوی نا کجا آباد در سرعتی و تعادل این فرمان بی اختیار را بدست چه کسی سپرده ای؟ راننده ی ناشی دنیا ، ذهن و جنجال در این زندگی ...
” به کجا چنین شتابان “

سلام دوست من…

شلوغی زندگی و مشغله های ذهن کمی کار را به تعویق انداخته .  روزها که می‌گذرند در حال تماشای تصاویر نشسته ام . ثانیه ها می‌گذرند و دنیا ، این  آموزشکده و  ماشین زمینی  بی باک و بیخیال با سرعت تمام عبور میکند

نه علامتی ، نه راهنما و تعادلی . آینه های روبرو هم که فقط ناظر گذشته وپشت سرند و آینه بغل ها برای نجات از  اصابتند تا تو به هوشیاری و حرکات و تبدیلات به موقع حضور یابی و در نهایت این تویی که با سرعت عمل  و انعکاس رفتارت تا نتایج راهی نداری. گاهی چه می‌شود که حواست پرت می‌شود و از جاده پیش رو خارج میشوی و آنچنان پرت میشوی و یکه  میخوری و درد تمام استخوانهایت را در هم می‌کوبد و صدای شکستن استخوان‌ها در وجودت فریاد می‌زند.  این حواس سر به هوا ، آواره ات کرده و در تلاطم این بد یمنی ها میسوزی… این عجولیِ پر خیال نا موزون ریشه در کجا دارد که تو را در اهدافِ اجابت ها، بی لیاقت جلوه داده و رهایت نمی‌کند. مرگِ این زندگی را تو در بر داری یا حواشی هایی که رویدادِ دست اتفاقاتند. به کجا چنین شتابان بسوی نا کجا آباد در سرعتی و تعادل این فرمان بی اختیار را بدست چه کسی سپرده ای؟
راننده ی ناشی دنیا ، ذهن و جنجال در این زندگی چشمی برای مسیر نبوده و نیست

 

این قدرت نمایی مدعی شده بود تا احوال غریبه ی گربه های زمین‌گیر و سایه های سیاه بازیگوش، دردی را سالها در تو ایجاد کند که از تلسکوپ جهانت به عرصه ی جنجال نکبت بار این پیرزنه کوچی سهمگین کنی …
جادوی سیاه غبارآلود،  حکمت ننگین دنیا بوده است.
این چشم ذره بین و تلسکوپ فضایی حالت تشخیص مصلحت های توست جانا…
عبور کن  در این تعجیل، تا فرجی به جایگاه حقانيت بگذاری ؛
تا از نگاه تنبل بار زمین به جشنواره های اصالتت،  دور باشی..
سلام کن به این اخلاص ، و بال‌های سفرت را بگشای ، که تعجیل در این عبودیت ، خوده فرج است
گشایشی باید تا پرواز را اختیار کنی
کوچ کن
پروانه شو
تعجیل کن
فرج شو
سفر کن
آغاز شو
پرواز کن
روانه شو
روان باش
رو شو
آن باش
آن شو
نا ،نِ، نو،

دست شو…

سوگند به الله ، دست راستت مرا نجات خواهد داد…