نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
زانا کوردستانی / استاد “رضا کریممجاور” نویسنده و مترجم ایرانی کُرد ایرانی، زاده ۱۳۵۷ خورشیدی در بوکان است.
نگاهی به رمان استالین خوب و بازتاب مسائل دوران شوروی در رمان امروز روسیه حسن اکبری بیرق ۱٫ مقدمه در طول تاریخ حکومتهایی که روی کار آمدهاند، همواره تأثیرات بیشماری بر جامعه و زندگی مردم داشتهاند، هنر و ادبیات نيز از اين قاعده مستثني نبودهاند و این حکومتها بر تمام شاخههای هنر و ادبیات همچون […]
زانا کوردستانی / دکتر “دراگو اشتامبوک” شاعر و سفیر جمهوری کرواسی در تهران زادهی سال ۱۹۵۰ میلادی، در یکی از جزایر کرواسی است.
من و سپیده مثل دو قلو ها بودیم . همیشه لباس های ما شبیه هم بود .دقیقا مثل دو قلوها، کمی شباهت ظاهری هم داشتیم . خیلی ها فکر می کردند خواهر هستیم
خورشید از آن دریچه کوچک روی چهره بی نقص تبسم میتابید و دخترک هر صبح به امید طلوع خورشید چشمانش را باز میکرد؛ او فقط یک آرزو داشت که یک بار دیگر از خانه خارج شود تا بتواند گل و گیاهان را ببیند، مردم را ببیند، آزادانه بچرخد و از هوای دلپذیر لذت ببرد...
باز او بود که خودش را رساند و گفت : صبر کن پشتت را بگیرم . لجبازی کردم و گفتم : نمی خوام من که بچه....صدای خنده اش در خانه پیچید .
ماریا خیلی از اون باغ کوچیک و با صفا خوشش اومده بود، مخصوصا که فصل انار بود. از همونجا بود که اصلا عاشق انار شد. کلی وسط درختها و با انارها سرخ و از کاسه های ناردونه ی نعنا و گلپر زده ی طاووس خانوم عکس گرفت.
روی تخت غلتی می زنم که یکدفعه چیزی را زیر کمرم احساس می کنم . از ترس اینکه نکند کتابهای درسی اش باشد به سرعت از جایم بلند می شوم و روتختی را کنار می زنم . دفتری با جلد مشکی ، کنجکاو می شوم بازش کنم...
ماهرخ ناگهان دست به روی جای سیلی دیشب برد دلش میخواست همان لحظه آب شود و لابه لای پرز های فرش زیر پایش گم شود دلش نمیخواست یک لحظه چشمش به چشمان سرخ استاد بیفتد.