نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
نگاهی به رمان استالین خوب و بازتاب مسائل دوران شوروی در رمان امروز روسیه حسن اکبری بیرق ۱٫ مقدمه در طول تاریخ حکومتهایی که روی کار آمدهاند، همواره تأثیرات بیشماری بر جامعه و زندگی مردم داشتهاند، هنر و ادبیات نيز از اين قاعده مستثني نبودهاند و این حکومتها بر تمام شاخههای هنر و ادبیات همچون […]
شبی بی نظیر، عروسی ماه مَلک دختر خان آبادی یکی از پرشکوهترین عروسی هایی بود که در تاریخ آبادی نظیرش دیده نشد. آن شب قرار بود ماه مَلک تک دختر شیرین عقل و پرافاده خان که توی پر قو بزرگ شده بود و هیچ خدایی را بنده نبود با هیرداد پسر باکلاس و خوش برورو […]
من و سپیده مثل دو قلو ها بودیم . همیشه لباس های ما شبیه هم بود .دقیقا مثل دو قلوها، کمی شباهت ظاهری هم داشتیم . خیلی ها فکر می کردند خواهر هستیم
باز او بود که خودش را رساند و گفت : صبر کن پشتت را بگیرم . لجبازی کردم و گفتم : نمی خوام من که بچه....صدای خنده اش در خانه پیچید .
همه بدبختی ما از وسوسه های اصغر شروع شد. از روز اول مدرسه که مدام زیر پام می نشست که از مدرسه فرار کنیم و با هم بریم سینما، آخه ما وسط شهر زندگی میکردیم و دو سه تا کوچه اون طرف تر مدرسه چند تا سینما بود که مدام فیلم های جدید می آورد […]
ماریا خیلی از اون باغ کوچیک و با صفا خوشش اومده بود، مخصوصا که فصل انار بود. از همونجا بود که اصلا عاشق انار شد. کلی وسط درختها و با انارها سرخ و از کاسه های ناردونه ی نعنا و گلپر زده ی طاووس خانوم عکس گرفت.
روی تخت غلتی می زنم که یکدفعه چیزی را زیر کمرم احساس می کنم . از ترس اینکه نکند کتابهای درسی اش باشد به سرعت از جایم بلند می شوم و روتختی را کنار می زنم . دفتری با جلد مشکی ، کنجکاو می شوم بازش کنم...
برق نگاه بچه های دهکده ی دور افتاده صورت ژان را برانداز کردند. _چطور امکان دارد ما اینجا اینجوری همدیگه را ملاقات کنیم
میگویند خوششانس بودهام، خوششانسترین پسری که زنده مانده است...