آن روز بعد از حدود دو ماه قرنطینه کرونا، قصد داشتم برم بیرون از خانه و پیاده روی کنم .هوا خوب و آفتابی بود. رفتم سر کمد لباس و به رسم عادت شروع کردم بهترین لباس هام را جدا کردن و ست کردن برای پوشیدن...
از بس که هرروز وقتی از خواب بیدار میشدم با مناسبت روزی خاص و جدید و گاهاً غریب در تقویم روبرو میشدم و متعاقب آن کلی تبریک و یا تفسیر و مطلب متنوع پیرامون آن ،خسته شده بودم!
خیلی کلاس داشت، البته کلاس هم میگذاشت.خوشتیپ، خوش هیکل، باوقار،با موههای بلند و چشمان درشت سیاه. خیلی جذاب بود مخصوصا وقتی که سرمست بود، با صدا بلند شروع به خواندن میکرد.البته که صدای گوش خراش و کلفتی هم داشت. خوش اشتها بود و گاهی اینقدر میخورد که سیرمونی نداشت.