• تاریخ : شنبه - ۲۰ - خرداد - ۱۴۰۲
  • برابر با : Saturday - 10 - June - 2023
  • پاورقی داستانی

    پاورقی داستانی  “ماکان” -۱- رامک تابنده
    18 - مرداد - 1401
    پاورقی داستانی

    پاورقی داستانی “ماکان” -۱- رامک تابنده

    امروز هم  خسته  از یک روز کاری به خونه برگشت و سرش رو با کارهای روزمره گرم کرد . این روزها بی تاب بودو حوصله ی  هیچ برنامه ای  رو  نداشت. با وجود این که توی کار و پروژه های  شرکت  بسیار  موفق بود  و وظیفه هاش رو کامل و به نحو احسن انجام‌می داد اما این موفقیت برایش کافی نبود...

    پاورقی داستانی “نگاه خدا” رامک تابنده
    4 - مرداد - 1401
    پاورقی داستانی

    پاورقی داستانی “نگاه خدا” رامک تابنده

    سارا دختر دردانه ی خانواده ی بزرگ  منجی در شمال ایران بود. پدرش از فامیلی اصیل در تهران و مادرش اصالتا به خانواده های قفقاز مهاجر ایران تعلق داشت...

    پاورقی داستانی “نیمه ی جان منی” -۲- رامک تابنده
    22 - تیر - 1401
    پاورقی داستانی

    پاورقی داستانی “نیمه ی جان منی” -۲- رامک تابنده

    به خاطر او بارها با دختر خاله ام جر و بحث کرده بودم و سرانجام در نهایت استیصال و بیچارگی تصمیم‌گرفته بودم که مکالماتم با او را از شهر آشوب مخفی کنم . به همین خاطر به او نگفتم که در شمال با آرسین قرار گذاشتم ...

    پاورقی داستانی “عشق زیباست”-۲-رامک تابنده
    15 - تیر - 1401
    پاورقی داستانی

    پاورقی داستانی “عشق زیباست”-۲-رامک تابنده

    وقتی برگشت،آقا جون رنگ به صورت نداشت و افسون داشت شونه هاش رو ماساژ می داد. مژگان گفت: "آقا جون بقیه ی قصه برای هفته‌ی آینده نمی خواییم شما ناراحت بشید."آقا جون سر تکون داد و گفت:" نه دخترم ، تجدید خاطراته.‌" ...

    پاورقی داستانی “عشق زیباست”رامک تابنده
    14 - تیر - 1401
    پاورقی داستانی

    پاورقی داستانی “عشق زیباست”رامک تابنده

    یک بار دیگه به عکس قدیمی که چهره ی  دختر زیبایی رو نشون می داد خیره شد و آه کشید. ادامه داد:  این خاتون که می بینید  ، خاتون دل من بود ، می پرستیدمش...

    پاورقی داستانی “رها چون قاصدک “-۲-رامک تابنده
    9 - تیر - 1401
    پاورقی داستانی

    پاورقی داستانی “رها چون قاصدک “-۲-رامک تابنده

    زنی  بودم‌ که چالش های زیادی رو در زندگی متحمل شده و از موانع زیادی گذر کرده بودم اما در نهایت موفق شده  بودم قید و بند هایی که عمری به باورم بسته شده بود رو رها  کنم  و اون جور که خودم رضایت داشتم زندگی خودم و دخترم رو پیش ببرم...

    پاورقی داستانی “رها چون قاصدک” رامک تابنده
    8 - تیر - 1401
    پاورقی داستانی

    پاورقی داستانی “رها چون قاصدک” رامک تابنده

    امروز هم‌از اون روزهای شلوغ بود که وقت سر خاروندن نداشتم. روزی هزار بار به خودم لعنت می فرستادم که چرا مدیریت و مسئولیت تیم به این بزرگی رو توی شرکت قبول کردم...

    پاورقی داستانی “کنارم بمان”-۳-رامک تابنده
    2 - تیر - 1401
    پاورقی داستانی

    پاورقی داستانی “کنارم بمان”-۳-رامک تابنده

    سال ها پیش خودش هم در موقعیت سرمه قرار گرفته بود و عزت نفسش رو از دست داده بود. اما با کمک مشاور و تصمیم درونی خودش از جا بلند شده بود و زندگی اش رو بهتر از قبل از نو ساخته بود. می دونست که سرمه هم می تونه ، پس آروم‌ شروع به حرف زدن‌کرد.به سرمه گفت...

    پاورقی داستانی ” کنارم بمان” -۲- رامک تابنده
    1 - تیر - 1401
    پاورقی داستانی

    پاورقی داستانی ” کنارم بمان” -۲- رامک تابنده

    سیامک لبخند قشنگی زد و چشم های خوش رنگ عسلی اش برق افتاد. سرش رو به حالت تعظیم خم‌کرد و گفت: "چه تصادف زیبایی پس شما هم‌ایرانی هستید؟" سرمه لبخند زد و با دست به صندلی جلو میز کارش اشاره کرد.  از اون روز دو سال گذشته بود ، دو سالی که مسیر زندگی سرمه رو کامل تغییر  داده بود...

    برو بالا