نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
و فردا دیوارها بیشتر قد میکشند...سرم را روی شانه ی خودم میگذارم...در همین صد و شصت سانت تبعیدگاه...که اسمش من است...
اگر به دیدنم امدی ...پاییز نیا... من زرد ترم از احوال این روزها...بهار نیا ...چشمها پر باران تر ند... و دل ها ابری تر...
کوچه های ...باران خورده یِ مرداد...عطر تنت ...را ترواش میکند...
در من خودش را دار می کند...زنی در من شعر می بافد...زنی در من مرد می شود...
دیگر مریز غصه به بخت سیاه من ...افسره مانده این غزل گاه گاه من...حوا،نگاه کن که ببینی چه آمده... از روزگار برسر تنها گناه من ...
نقدینه ی عشق را...باغی شدم به آرزو...برگهایش سراسیمه گی...هول از هر کجایش دری می نمود ...و کس...به هیچش ز قفلی نمی گشود...
کوله پشتی گرفته در بغلم،مثل یک بیقرار قبل از تو....میروم،میبرد مرا باخود،واگن یک قطار قبل از تو....مثل گنجشکِ کز شده درخود،پای دیوار،تکیه گاهم شد...درک کردند سایه ها اینجا،معنی انتظار قبل از تو...
کسی باید باشد تعبیر لبخند آمیخته به غم را بداند
ازهمان شبی که هوس جانانه درجان من پل میزد به خلوت ِدل خواسته ای در فراسوی باور...