• تاریخ : شنبه - ۲۰ - خرداد - ۱۴۰۲
  • برابر با : Saturday - 10 - June - 2023
  • پریسا توکلی،

    داستان کوتاه-منِ چندگانه-پریساتوکلی
    20 - خرداد - 1402
    داستان کوتاه

    داستان کوتاه-منِ چندگانه-پریساتوکلی

    با حالتی گیج، به تختم بر می گردم. چشم هامو می بندم تا کمی آرامش بگیرم. میون خواب و بیداری....

    داستان کوتاه نوش و نیش از نرگس عسکری
    10 - خرداد - 1402
    داستان کوتاه مخاطبان

    داستان کوتاه نوش و نیش از نرگس عسکری

    بعد از اینکه روی صندلی جا گرفت. دوباره سراغ گوشی رفت . پیام بابا را باز کرد ، نوشته بود: تورو خدا ، کار این شرکتِ کوفتی و قبول کن وگرنه ، صاحبخونه این ماه ، با خِفَت بیرونمون میکنه...

    داستان کودک بستنیِ غوله با اجرای ناهید
    9 - خرداد - 1402
    ویدئو قصه کودک

    داستان کودک بستنیِ غوله با اجرای ناهید

    داستان کودک بستنیِ غوله مناسب گروه سنی الف

    داستان برداشت آزاد از محبوبه تورانسرایی
    4 - خرداد - 1402
    داستان کوتاه مخاطبان

    داستان برداشت آزاد از محبوبه تورانسرایی

    طبق روال هر روز در گوش تو می گویم: جان دلم، بیدار شو دیگر چقدر می خوابی؟ امروز هم باران می بارد. اصلا حواست هست چند وقت گذشته که با هم قدم نزده ایم

    داستان همکلاسی از پریساتوکلی
    1 - خرداد - 1402
    داستان کوتاه

    داستان همکلاسی از پریساتوکلی

    از اون روز زندگی من زیر رو شد. توی اتاق جدید دوستایی پیدا کردم که خلق و خو شون به من نزدیکتر بود، با یکی شون حس نزدیکی زیادی داشتم. اونقدری که وقتی ترم اول تموم شد و موعد قول و قرارم برای مرخصی و درس خوندن واسه سال بعد رسید حاضر نبودم از لیلی دل بکنم

    معرفی کتاب قدیسه پالتوپوش ترجمه حسن اکبری بیرق
    30 - اردیبهشت - 1402
    داستان حکم مرگ از حمید نیسی
    30 - اردیبهشت - 1402
    داستان کوتاه

    داستان حکم مرگ از حمید نیسی

    برگه را به طرف زن دراز کرد، یکی از دخترها برگه را گرفت و خواند . آن را به مادرش داد: «مامان، بابا رو اخراج کردن.» «به سلطانی گفتید؟» «بله باید میگفتم.» «چرا اخراج؟» «من نمیدونم، تصمیم مدیریته.»

    رفتم به باغ انجیر با اجرای ناهید قصه گو
    29 - اردیبهشت - 1402
    ویدئو شعر کودک

    رفتم به باغ انجیر با اجرای ناهید قصه گو

    ویدئو شعر کودک با ناهید مناسب رده سنی الف

    داستان کوتاه نقطه سر خط از علیرضانژادصالحی
    25 - اردیبهشت - 1402
    داستان کوتاه مخاطبان

    داستان کوتاه نقطه سر خط از علیرضانژادصالحی

    روز اول بین من و مهتاب بجز «سلام» حرفی رد و بدل نشد. فقط همدیگر را نگاه می‌کردیم. چشم‌هایش مثل مهین خانوم آبی و موهایش مثل عمو اردشیر خرمایی رنگ بود‌. با نمک می‌خندید‌. وقتی می‌خندید دوتا پرانتز از دو طرف دماغش تا زیر لب‌هایش باز می‌شد و پشت هرکدام از این پرانتزها هم یک چال کوچک نمایان می‌شد اندازه‌ی یک نقطه؛ نقطه سر خط!

    برو بالا