نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
دلم عاشقانه های نارس می خواهد! نرسیدن های مدام آدمهایی که تمام نمی شوند و خودم که در تپش پر و خالی می شوم از بافه ی موهات که آویزان باشی دلت دندانِ جویدن می خواهد با دو نیش بلند دلت نعره می خواهد شیر بزرگی در دلت دور می زند و قلبت می خواهد بترکد از جا که ندارد دلم دندانه می خواهد که فرو شوم و درآمدنم با خدا دلم دوری می خواهد دوری بزرگ مسی که بنشینم و بچرخم همواره همواره دلم بلرزد و سرم گیج از قالی بیرون بزند از لچک و ترنج چیزی نماند از مثلث و مربع همه چیزی دایره باشد همه چیزی نرم و دور زننده همه چیزی روبه هم ایستاده حالا که جمع الاضداد از سرم می گذرد دلم انار می خواهد دلم نار و بلغور عربی که به فارسی بیاید دلم ترخینه می خواهد و سنگ پا که بتراشم و ببرم پوست های پینه بسته و تند تند یاد مادرم بیفتم دلم درد می کند خم خم از خُم دور می شوم و شبهه در سرم می ماند نماز عصر در ظهر تابستان و نماز سپیده نزده ی صبح روبه روی هم ایستاده اند من در رختخواب هرگز غلت نزده ام صداها را می شنوم و رفت و آمد ارواح را از پنجره و در دلم روح می خواهد و نامه های عاشقانه ی بی مقصد پشنگ آب انار از لای دندان که تنها بازمانده ی یک عشق را ناخوانا کند و گام های گم شده ی من که از کتاب مرتضی حنانه بیرون بزند چقدر سخت است دلم کنکور موسیقی می خواهد دلم کنکور تئاتر و بازی در رل یک زن که از بافه ی موهاش آویزان است و همواره تپیدن قلبش زیر دکمه های تا خرخره بسته ی روپوش خاموش می شود. #باران حجتی
دلم عاشقانه های نارس می خواهد! نرسیدن های مدام آدمهایی که تمام نمی شوند و خودم که در تپش پر و خالی می شوم از بافه ی موهات که آویزان باشی دلت دندانِ جویدن می خواهد با دو نیش بلند دلت نعره می خواهد شیر بزرگی در دلت دور می زند و قلبت می خواهد بترکد از جا که ندارد دلم دندانه می خواهد که فرو شوم و درآمدنم با خدا دلم دوری می خواهد دوری بزرگ مسی که بنشینم و بچرخم همواره همواره دلم بلرزد و سرم گیج از قالی بیرون بزند از لچک و ترنج چیزی نماند از مثلث و مربع همه چیزی دایره باشد همه چیزی نرم و دور زننده همه چیزی روبه هم ایستاده حالا که جمع الاضداد از سرم می گذرد دلم انار می خواهد دلم نار و بلغور عربی که به فارسی بیاید دلم ترخینه می خواهد و سنگ پا که بتراشم و ببرم پوست های پینه بسته و تند تند یاد مادرم بیفتم دلم درد می کند خم خم از خُم دور می شوم و شبهه در سرم می ماند نماز عصر در ظهر تابستان و نماز سپیده نزده ی صبح روبه روی هم ایستاده اند من در رختخواب هرگز غلت نزده ام صداها را می شنوم و رفت و آمد ارواح را از پنجره و در دلم روح می خواهد و نامه های عاشقانه ی بی مقصد پشنگ آب انار از لای دندان که تنها بازمانده ی یک عشق را ناخوانا کند و گام های گم شده ی من که از کتاب مرتضی حنانه بیرون بزند چقدر سخت است دلم کنکور موسیقی می خواهد دلم کنکور تئاتر و بازی در رل یک زن که از بافه ی موهاش آویزان است و همواره تپیدن قلبش زیر دکمه های تا خرخره بسته ی روپوش خاموش می شود.
#باران حجتی
هر لحظه در مقابل چشمم خیال توست تصویر دلبرانه ای از خط و خال توست پر می کشی به اوج و چه زیباست دیدنت وقتی که ابرهای جهان زیر بال توست بی شک دلیل مستی و شوریدگی باد عطر ملایم و هوس انگیز شال توست دستان پر حرارتم ای تک درخت سبز در آرزوی چیدن لیموی کال توست آغوش من به روی کسی جز تو وا نشد این باغ بکر و دست نخورده که مال توست بشکن مرا، بسوز، بمیران، خراب کن جان مرا بگیر که خونم حلال توست #شایان نقدی
هر لحظه در مقابل چشمم خیال توست تصویر دلبرانه ای از خط و خال توست
پر می کشی به اوج و چه زیباست دیدنت وقتی که ابرهای جهان زیر بال توست
بی شک دلیل مستی و شوریدگی باد عطر ملایم و هوس انگیز شال توست
دستان پر حرارتم ای تک درخت سبز در آرزوی چیدن لیموی کال توست
آغوش من به روی کسی جز تو وا نشد این باغ بکر و دست نخورده که مال توست
بشکن مرا، بسوز، بمیران، خراب کن جان مرا بگیر که خونم حلال توست
#شایان نقدی
دبیر شعر رسانه: احسان امیری
این مطلب بدون برچسب می باشد.